غزل ۱۴۶ مولانا

 

۱ در صَفایِ باده بِنْما ساقیا تو رَنگِ ما   مَحوِمان کُن تا رَهَد هر دو جهان از نَنگِ ما
۲ بادِ باده بَرگُمار از لُطفِ خود تا بَرپَرد   در هوا ما را که تا خِفَّت پذیرد سنگِ ما
۳ بر کُمَیْتِ میْ تو جان را کُن سَوارِ راهِ عشق   تا چو یک گامی بُوَد بر ما دو صد فرسنگِ ما
۴ وارَهان این جانِ ما را تو به رَطْلی میْ از آنْک   خون چَکید از بینی و چَشمِ دلِ آوَنگِ ما
۵ ساقیا تو تیزتَر رو، این نمی‌بینی که بَس   می‌دَوَد اَنْدَر عقبْ اندیشه‌هایِ لَنگِ ما؟
۶ در طَرَب اندیشه‌ها خَرسَنگ باشد جان گُداز   از میانِ راه بَرگیرید این خَرسَنگِ ما
۷ در نَوایِ عشقِ شَمسُ الدّینِ تبریزی بِزَن   مُطربِ تبریز در پَرده‌یْ عُشاقی چَنگِ ما
2 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *