غزل ۱۴۶۱ مولانا
۱ | پایی به میان دَرنِهْ، تا عیش زِ سَر گیرم | تو تَلْخ مَشو با من، تا تَنگِ شِکَر گیرم | |
۲ | بیرَنگ فرورفتم، در عشقِ تو ای دِلْبَر | بَرکَش تو از این خُنبَم، تا رنگِ دِگَر گیرم | |
۳ | دِلْتنگتر از میمم، چون در طَمَع و بیمَم | من قُرصِ به دو نیمَم، چون شکلِ قَمَر گیرم | |
۴ | ای از رُخِ شاهِ جان، صد بیذَق را سُلطان | بر اسپْ نِشین ای جان تا غاشیه برگیرم | |
۵ | وَزْ بادِ لَجاجِ خود، وَزْ غُصّهٔ نیک و بَد | هر چند بَدَم در خود، وَاللّهْ که بَتَر گیرم | |
۶ | اَمنیست مرا از تو، اَمنَم تویی ای مَه رو | یا اَمن دِهَم زین سو، یا راهِ خَطَر گیرم | |
۷ | چون سَرو خَمید از من، گُلْزار چَرید از من | ایمان چو رَمید از من، تَرسَم که کَفَر گیرم | |
۸ | تو غَمْزهٔ غَمّازی، از تیرْ سِپَر سازی | چون تیرْ تو اندازی، پس من چه سِپَر گیرم؟ | |
۹ | زیر و زَبَرِ عشقم شَمسُ الْحَقِ تبریز است | جان را زِ پِیِ عشقش، من زیر و زَبَر گیرم |
تفسیر غزل میخواستم اشاره به چه چیز داره
درود به شما. غزلی است که مولانا برای شمس سروده است و در آن از او تقاضا می کند که دل به دل او دهد و تقاضاهای او را بپذیرد.