غزل ۱۴۶۸ مولانا
۱ | امروز خوشم با تو، جانِ تو و فردا هم | از تو شِکَراَفْشانَم، این جا هم و آن جا هم | |
۲ | دل بادهٔ تو خورده، وَزْ خانه سَفَر کرده | ما بیدل و دلْ با تو، با ما هم و بیما هم | |
۳ | ای دل که رَوانی تو آن سویْ که دانی تو | خِدمَت بِرَسان از ما، آن جا و مُوَصّی هم | |
۴ | ما مُنْتَظرِ وَقت و دلْ ناظِرِ تو دایم | در حالَتِ آرامش، در شورش و غوغا هم | |
۵ | از باده و بادِ تو، چون موج شُده این دل | در مَستی و پَستی خوش، در رِفْعَت و بالا هم | |
۶ | ابرِ خوشِ لُطفِ تو، با جان و رَوانِ ما | در خاکْ اثر کرده، در صخره و خارا هم | |
۷ | با تو پس از این عالَم، بینَقْشِ بَنی آدم | خوش خَلْوَتِ جان باشد، آمیزشِ جانها هم | |
۸ | زان غَمْزهٔ مَستِ تو، زان جادو و جادوخو | خیره شده هر دیده، نادان هم و دانا هم | |
۹ | من نَنگ نمیدارم، مَجنونم و میدانی | هم عِرقِ جُنون دارم از مایه و سودا هم | |
۱۰ | از آتش و آبِ او، ای جُسته نشان بِنْگَر | در آبِ دو چَشمِ ما، در زَردیِ سیما هم | |
۱۱ | در عالَمِ آب و گِل، در پَردهٔ جان و دل | هم ایمِنی از عشقَت، وین فِتْنه و غوغا هم | |
۱۲ | زانْ طُرّهٔ روحانی، زان سِلسِلهٔ جانی | زُنّارِ تو بَربَسته، هم مومن و تَرسا هم |
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!