غزل ۱۴۷۸ مولانا

 

۱ اَلْمِنَّهُ لِلَهْ که زِ پیکار رَهیدیم زین وادیِ خَم در خَم پُرخار رَهیدیم
۲ زین جانِ پُر از وَهْم کَژْاندیشه گُذشتیم زین چَرخُ پُر از مَکْرِ جِگَرخوار رَهیدیم
۳ دُکّانِ حَریصانْ به دَغَلْ رَختِ همه بُرد دُکّانْ بِشِکَستیم و از آن کارْ رَهیدیم
۴ در سایهٔ آن گُلْشَنِ اِقْبال بِخُفتیم وَزْ غَرقهٔ آن قُلْزُمِ زَخّار رَهیدیم
۵ بی اسبْ همه فارِس و‌‌ بی‌‌میْ همه مَستیم از ساغَر و از مِنَّتِ خَمّار رَهیدیم
۶ ما توبه شِکَستیم و بِبَستیم دو صد بار دیدیم مَهِ توبه، به یک بار رَهیدیم
۷ زان عیسیِ عُشّاق و زِ اَفْسونِ مَسیحَش از عِلَّت و قارورِه و بیمار رَهیدیم
۸ چون شاهِدِ مَشهور بیاراست جهان را از شاهِد و از بَردهٔ بُلْغار رَهیدیم
۹ ای سال چه سالی تو، که از طالِع خوبَت زَافْسانهٔ پار و غَمِ پیرار رَهیدیم
۱۰ در عشقْ زِ سه روزه و از چِلّه گُذشتیم مَذْکور چو پیش آمد، از اَذْکار رَهیدیم
۱۱ خاموش کَزین عشق و ازین عِلْمِ لَدُنّیش از مدرسه و کاغذ و تکرار رَهیدیم
۱۲ خاموش کَزین کان و از این گنجِ اِلهی از مَکْسَبه و کیسه و بازار رَهیدیم
۱۳ هین، خَتمْ بَرین کُن، که چو خورشید بَرآمَد ازحارِس و از دُزد و شبِ تار رَهیدیم

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *