غزل ۱۴۸۳ مولانا
۱ | امروز مَها خویش زِ بیگانه ندانیم | مَستیمْ بِدان حَد، که رَهِ خانه ندانیم | |
۲ | در عشقِ تو از عاقلهٔ عقلْ بِرَستیم | جُز حالَتِ شوریدهٔ دیوانه ندانیم | |
۳ | در باغ به جُز عکسِ رُخِ دوست نبینیم | وَزْ شاخْ ب جُز حالَتِ مَستانه ندانیم | |
۴ | گفتند دَرین دامْ یکی دانه نَهادهست | در دامْ چُنانیم که ما دانه ندانیم | |
۵ | امروزْ ازین نُکته و افسانه مَخوانید | کَاْفسون نَپَذیرد دل و افسانه ندانیم | |
۶ | چون شانه در آن زُلفْ چُنان رفت دلِ ما | کَزْ بیخودیْ از زُلفِ تو تا شانه ندانیم | |
۷ | باده دِهْ و کَم پُرس که چَندُم قَدَح است این | کَزْ یادِ تو ما باده زِ پیمانه ندانیم |
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!