غزل ۱۴۸۴ مولانا

 

۱ بِشْکَن قَدَحِ باده که امروز چُنانیم کَزْ توبه شِکَستنْ سَرِ توبه شِکَنانیم
۲ گَر باده فَنا گشت، فَنا بادهٔ ما بَسْ ما نیکْ بَدانیم گَرین رنگ ندانیم
۳ باده زِ فَنا دارد آن چیز که دارد گَر باده بِمانیم، از آن چیز نَمانیم
۴ از چیزیِ خود بُگْذر ای چیز، به ناچیز کین چیز نه پَرده‌ست؟ نه ما پَرده دَرانیم؟
۵ با غَمْزهٔ سَرمَستِ تو میریم و اسیریم با عشقِ جوان بَختِ تو، پیریم و جوانیم
۶ گفتی‌ چه دهی پَند؟ وَزین پَند چه سود است؟ کان نَقْشْ که نَقّاش اَزَل کرد، هَمانیم
۷ این پَندِ من از نَقْشِ اَزَل هیچ جدا نیست زین نَقْشْ بدان نَقْشِ اَزَلْ فرق ندانیم
۸ گفتی که جُدا مانده‌یی از بَرِ معشوق ما در بَرِ معشوق زِ انْدُه در اَمانیم
۹ معشوقْ درختی‌‌‌ست ‌که ما از بَرِ اوییم از ما بَرِ او دور شود، هیچ نمانیم
۱۰ چون هیچ نمانیم، زِ غَم هیچ نَپیچیم چون هیچ نَمانیم، هم اینیم و هم آنیم
۱۱ شادی شود آن غَمْ که خوریمَش چو شِکَر خوش ای غَم بَرِ ما آی، که اِکْسیرِ غَمانیم
۱۲ چون بَرگ خورَد پیله، شود بَرگْ بَریشَم ما پیلهٔ عشقیم، که‌‌ بی‌‌بَرگِ جهانیم
۱۳ ماییم در آن وقت که ما هیچ نمانیم آن وقت که پا نیست شود، پایْ دَوانیم
۱۴ بَستیم دَهانِ خود و باقیِّ غَزَل را آن وقت بگوییم، که ما بَسته دَهانیم

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *