غزل ۱۴۸۵ مولانا
۱ | صُبح است و صَبوح است، بَرین بامْ بَرآییم | از ثَوْر گُریزیم و به بُرجِ قَمَر آییم | |
۲ | پیکارْ نَجوییم، وَزْ اَغیارْ نگوییم | هنگامِ وصال است، بِدان خوش صُوَر آییم | |
۳ | رویِ تو گُلِستان و لَبِ تو شِکَرِسْتان | در سایهٔ این هر دو همه گُلْشِکَر آییم | |
۴ | خورشیدِ رُخِ خوبِ تو چون تیغ کَشیدهست | شاید که به پیشِ تو چو مَهْ شبْ سِپَر آییم | |
۵ | زُلفِ تو شَبِ قَدْر و رُخِ تو همه نوروز | ما واسطهٔ روز و شَبَش چون سَحَر آییم | |
۶ | این شکل ندانیم که آن شکل نِمودی | وَرْزان که دِگرگونه نِمایی، دِگَر آییم | |
۷ | خورشیدِ جهانی تو و ما ذَرّهٔ پنهان | دَرتاب دَرین روزَن، تا در نَظَر آییم | |
۸ | خورشیدْ چو از رویِ تو سَرگشته و خیرهست | ما ذَرّه عَجَب نیست که خیره نِگَر آییم | |
۹ | گفتم چو بیایید، دو صد دَر بِگُشایید | گفتند که این هست، ولیکِن اگر آییم | |
۱۰ | گفتم که چو دریا به سویِ جویْ نَیایَد | چون آب رَوانْ جانِبِ او در سَفَر آییم | |
۱۱ | ای ناطِقهٔ غَیب تو بَرگوی که تا ما | از مُخْبِر و اِخْبارِ خوشَت، خوش خَبَر آییم |
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!