غزل ۱۴۸۸ مولانا

 

۱ ای خواجه بِفَرما به کِه مانَم؟ به کِه مانم؟ من مَردِ غَریبَم، نه از این شهرِ جهانم
۲ گَر دَمْ نَزَنَم تا حَسَدِ خَلْق نَجُنبَد دانم که نگویم، نتوانم که ندانم
۳ آن کَلْ کُلَهی یافت و کَلِ خویشْ نَهان کرد با بَنده به خَشم است که دانایِ نَهانم
۴ گَر صُلح کُند، دارویِ کَلّیش بِسازیم از نَنگِ کَلیّ و کُلَهَش بازرَهانم

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *