غزل ۱۴۹۳ مولانا

 

۱ ما عاشق و سَرگشته و شَیدایِ دِمشْقیم جان داده و دل بَستهٔ سودایِ دِمشْقیم
۲ زان صُبحِ سعادت که بِتابید از آن سو هر شام و سَحَر، مَستِ سَحَرهای دِمشْقیم
۳ بر بابِ بَریدیم، که از یارْ بُریدیم زان جامِعِ عُشّاق به خَضْرایِ دِمشْقیم
۴ از چَشمهٔ بونْواس مَگَر آب نخوردی؟ ما عاشقِ آن ساعِدِ سَقّایِ دِمشْقیم
۵ بر مُصْحَفِ عُثمانْ بِنَهَم دست به سوگند کَزْ لولویِ آن دِلْبَر، لالایِ دِمشْقیم
۶ از بابِ فَرَج دوری و از بابِ فَرادیس کِه داند کَنْدَر چه تماشایِ دِمشْقیم؟
۷ بر رَبوه بَرآییم، چو در مَهدِ مَسیحیم چون راهِبْ سَرمَست زِ حَمرایِ دِمشْقیم
۸ در نیرَبِ شاهانه بِدیدیم درختی در سایهٔ آن شِسته و دَروایِ دِمشْقیم
۹ اَخْضَر شُده میدان و بِغَلطیم چو گویی از زُلفِ چو چوگان، که به صَحرایِ دِمشْقیم
۱۰ کِی‌‌ بی‌‌مَزه مانیم، چو در مَزّه درآییم؟ دروازهٔ شرقیِّ سُوَیدای دِمشْقیم
۱۱ اَنْدَر جَبَلِ صالِحْ کانی است زِ گوهر زان گوهرْ ما غَرقهٔ دریایِ دِمشْقیم
۱۲ چون جَنَّت دنیاست دِمشق از پِیِ دیدار ما مُنْتَظِرِ رویتِ حَسنایِ دِمشْقیم
۱۳ از روم بِتازیم، سوم بار سویِ شام کَزْ طُرّهٔ چون شام، مُطَرّایِ دِمشْقیم
۱۴ مَخْدومی شَمسُ اْلحَقِ تبریز گَر آن جاست مولایِ دِمشْقیم و چه مولایِ دِمشْقیم

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *