غزل ۱۵۰۱ مولانا

 

۱ مَنَم فِتْنه هزاران فِتْنه زادم به من بِنْگَر که دادِ فِتْنه دادم
۲ زِ من مَگْریز زیرا دَرفُتادی بگو اَلْحَمدُ لِلَّهْ دَرفُتادم
۳ عَجَب چیزی‌‌‌‌ست عشق و من عَجَب تَر تو گویی عشق را خود من نَهادم
۴ بیا گَر منْ مَنَم خونَم بِریزید که تا خود من نَمُردم من نَزادم
۵ نگویم سِرِّ تو کانْ غَمْز باشد ولی ناگفته بَندی بَرگُشادم

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *