غزل ۱۵۰۵ مولانا

 

۱ یکی مُطرب‌‌‌ همی‌خواهم دَرین دَم که نَشْناسَد زِ مَستی زیر از بَم
۲ حَریفی نیز خواهم غَم گُساری زِ‌‌ بی‌خویشی نَدانَد شادی از غم
۳ همه اَجْزایِ او مَستی گرفته مُبَدَّل گشته از اولادِ آدم
۴ مُسلمانی مُنَوَّر گشته از وِیْ مُسَلَّم گشته از هستی مُسَلَّم
۵ چو با نُه کَس بیاید بِشْمُری دَهْ دَهِ تو نُه بُوَد از دَهْ یکی کم
۶ خدایا نوبَتیّ مَست بفْرست که ما از میْ دُهُل کردیم اِشْکَم
۷ دُهُل کوبان بُرون آییم از خویش که ما را عَزمِ ساقی شُد مُصَمَّم
۸ دُهُل زَن گَر نباشد عیدْ عید است جهانْ پُرعید شُد وَاللّهُ اَعْلَم
۹ پَراکنده بخواهم گفت امروز چه گوید مَردِ دَرهَم جُز که دَرهَم؟
۱۰ مَگَر ساقی بِبَندابَد دَهانَم ازان جام و از آن رَطْلِ دَمادَم
۱۱ مُرادم کیست زین‌ها؟ شَمسِ تبریز اَزیرا شَمس آمد جانِ عالَم

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *