غزل ۱۵۱۷ مولانا
۱ | مرا گویی کِرایی؟ من چه دانم | چُنین مَجنون چرایی؟ من چه دانم | |
۲ | مرا گویی بِدین زاری که هستی | به عشقَم چون بَرآیی؟ من چه دانم | |
۳ | مَنَم در موجِ دریاهایِ عشقَت | مرا گویی کجایی؟ من چه دانم | |
۴ | مرا گویی به قُربانگاهِ جانها | نمیتَرسی که آیی؟ من چه دانم | |
۵ | مرا گویی اگر کُشتهیْ خدایی | چه داری از خدایی؟ من چه دانم | |
۶ | مرا گویی چه میجویی دِگَر تو | وَرایِ روشنایی؟ من چه دانم | |
۷ | مرا گویی تو را با این قَفَص چیست | اگر مُرغِ هوایی؟ من چه دانم | |
۸ | مَرا راه صَوابی بود گُم شُد | از آن تُرکِ خَطایی من چه دانم | |
۹ | بَلا را از خوشی نَشْناسم ایرا | به غایَت خوشبَلایی من چه دانم | |
۱۰ | شبی بِرْبود ناگَهْ شَمسِ تبریز | زِ من یکتا دو تایی من چه دانم |
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!