غزل ۱۵۱۹ مولانا
۱ | بیا کِامْروز بیرون از جهانَم | بیا کِامْروزْ من از خود نَهانَم | |
۲ | گرفتم دَشنهیی وَزْ خود بُریدم | نه آنِ خود نه آنِ دیگرانَم | |
۳ | غَلَط کردم نَبُرّیدم من از خود | که این تَدبیرْ بیمن کرد جانَم | |
۴ | نَدانَم کاتَشِ دلْ بر چه سان است | که دیگر شکل میسوزد زَبانَم | |
۵ | به صد صورت بِدیدم خویشتن را | به هر صورت هَمیگفتم من آنَم | |
۶ | هَمی گفتم مرا صد صورت آمد؟ | و یا صورتْ نِیَم من بینشانَم؟ | |
۷ | که صورتهای دلْ چون میهمانند | که میآیند و منْ چون خانه بانَم |
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!