غزل ۱۵۲ مولانا

 

۱ دوش آن جانانِ ما، اُفتان و خیزانْ یک قَبا مَست آمد با یکی جامی پُر از صِرفِ صَفا
۲ جامِ میْ می‌ریخت رَه رَه، زان که مَستِ مَست بود خاکِ رَه می‌گشت مَست و پیشِ او می‌کوفت پا
۳ صد هزاران یوسُف از حُسنَش چو من حیران شُده ناله می‌کردند کِی پیدایِ پنهانْ تا کجا؟
۴ جان به پیشَش در سُجود از خاکِ رَه بُد بیش تَر عقلْ دیوانه شُده نَعره زَنان که مَرحَبا
۵ جَیب‌ها بِشْکافته آن خویشتن داران زِ عشق دل سَبُک مانندِ کاه و روی‌ها چون کَهْرُبا
۶ عالَمی کرده خَرابه، از برایِ یک کِرِشْم وَزْ خُمارِ چَشمِ نرگس، عالَمی دیگر هَبا
۷ هوشیارانْ سَر فِکَنده جُمله خود از بیم و ترس پیشِ او صَف‌ها کَشیده بی‌دُعا و بی‌ثَنا
۸ وان که مَستانِ خُمارِ جادویِ اویَنْد نیز چون ثَنا گویند کَزْ هستی فُتادَسْتَند جُدا؟
۹ من جَفاگَر بی‌وَفا جُستم که هم جامَم شود پیشِ جامِ او بِدیدَم، مَستْ اُفتاده وَفا
۱۰ تُرک و هِنْدو مَست و بَدمَستی هَمی‌کردند دوش چون دو خَصْمِ خونیِ مُلْحِد دلِ دوزَخ سِزا
۱۱ گَهْ به پایِ هم دِگَر چون مُجرمانِ مُعْتَرِف می‌فُتادَنْدی به زاری، جان سِپار و تَن فِدا
۱۲ باز دستِ هم دِگَر بِگْرِفته آن هُندو و تُرک هر دو در رو می‌فُتادند پیشِ آن مَه رویِ ما
۱۳ یک قَدَح پُر کرد شاه و داد ظاهر آن به تُرک وَزْ نَهان با یک قَدَح می‌گفت هِنْدو را بیا
۱۴ تُرک را تاجی به سَر کایْمان لَقَب دادم تو را بر رُخِ هِنْدو نَهاده داغْ کاین کُفراست،‌ها
۱۵ آن یکی صوفی مُقیمِ صومعه‌یْ پاکی شُده وین مُقامِر در خَراباتی نَهاده رَخت‌ها
۱۶ چون پدید آمد زِ دور آن فِتنهٔ جان‌هایِ حور جامْ در کَف، سُکْر در سَر، رویْ چون شَمسُ الضُّحی
۱۷ ترسِ جان در صومعه اُفتاد زان تَرساصَنَم میْ کَش و زُنّار بسته، صوفیانِ پارسا
۱۸ وان مُقیمانِ خَراباتی، از آن دیوانه‌تر می‌شِکَستند خُمِّ‌ها و می‌فِکَندند چَنگ و نا
۱۹ شور و شَرّ و نَفْع و ضَرّ و خوف و اَمْن و جان و تَن جُمله را سیلاب بُرده، می‌کَشانَد سویِ لا
۲۰ نیم شب چون صُبح شُد آواز دادند مُوْذِنان اَیُّهَا الْعُشّاقُ قُومُوا وَاسْتَعِدّوا لِلصَّلا

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *