غزل ۱۵۴ مولانا
۱ | دیده حاصل کُن دِلا آن گَهْ بِبین تبریز را | بی بَصیرت کِی توان دیدن، چُنین تبریز را؟ | |
۲ | هر چه بر اَفْلاکِ روحانیست از بَهرِ شَرَف | مینَهَد بر خاکْ پنهانی جَبین تبریز را | |
۳ | پا نَهادی بر فَلَک از کِبْر و نَخوَت بیدِرَنگ | گَر به چَشمِ سِرّ بِدیدَسْتی زمین تبریز را | |
۴ | روحِ حیوانی تو را و عقلْ شب کوری دِگَر | با همین دیده دِلا بینی همین تبریز را؟ | |
۵ | تو اگر اوصاف خواهی هست فِردوسِ بَرین | از صَفا و نورِ سِرّ بَندهیْ کمین تبریز را | |
۶ | نَفْسِ تو عِجْلِ سَمین و تو مثالِ سامِری | چون شِناسَد دیدهٔ عِجْلِ سَمین تبریز را؟ | |
۷ | هَمچو دریاییست تبریز از جواهر وَزْ دُرَرَ | چَشمْ در، نایَد دو صد دُرِّ ثَمین تبریز را | |
۸ | گَر بدان افلاک، کین افلاک گَردان است ازآن | وافُروشی، هست بر جانَت غَبین تبریز را | |
۹ | گَر نه جِسْمَسْتی، تو را من گُفتَمی بَهرِ مِثال | جوهَرین یا از زُمرّد یا زَرین تبریز را | |
۱۰ | چون همه روحانیانِ روحِ قُدسی عاجِزَند | چون بدانی تو بدین رایِ رَزین تبریز را؟ | |
۱۱ | چون درختی را نبینی مُرغ کِی بینی بَرو؟ | پس چه گویم با تو جانِ جانِ این تبریز را |
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!