غزل ۱۵۸ مولانا
۱ | اِمْتِزاجِ روحها، در وَقتِ صُلح و جنگها | با کسی باید که روحش هست صافیِّ صَفا | |
۲ | چون تَغَیُّر هست در جان، وَقتِ جنگ و آشتی | آن نه یک روح است تنها، بلکه گَشْتَسْتَند جُدا | |
۳ | چون بِخواهَد دل سَلامِ آن یکی هَمچون عروس | مَر زِفافِ صُحبَتِ دامادِ دشمن روی را | |
۴ | باز چون مَیلی بُوَد سویی بدان مانَد که او | مَیل دارد سویِ دامادِ لَطیفِ دِلْرُبا | |
۵ | از نَظَرها اِمْتِزاج و از سُخَنها اِمْتِزاج | وَزْ حِکایَتْ اِمْتِزاج و از فِکَر آمیزها | |
۶ | همچُنان که اِمْتِزاجِ ظاهر است اَنْدَر رُکوع | وَزْ تَصافُح وَزْ عِناق و قُبله و مَدح و دُعا | |
۷ | بر تفاوت این تَمازُجها زِ مَیل و نیم مَیل | وَزْ سَرِ کُرْه و کَراهَت، وَزْ پِیِ ترس و حَیا | |
۸ | آن رُکوعِ با تأنّی، وانْ ثَنایِ نَرمْ نَرم | هم مَراتِب در مَعانی، در صُوَرها مُجتَبا | |
۹ | این همه بازیچه گردد، چون رَسیدی در کسی | کِش سَما سَجَده ش بَرَد، وان عَرش گوید مَرحَبا | |
۱۰ | آن خداوندِ لَطیفِ بَنده پَروَر، شَمسِ دین | کو رَهانَد مَر شما را، زین خیالِ بیوَفا | |
۱۱ | با عَدَم تا چند باشی خایِف و امّیدوار | این همه تأثیرِ خشمِ اوست، تا وَقتِ رضا | |
۱۲ | هستیِ جانْ اوست حَقّا، چون که هستی زو بِتافت | لاجَرَم در نیستی میساز، با قیدِ هوا | |
۱۳ | گَهْ به تَسْبیعِ هوا و گَهْ به تَسْبیعِ خیال | گَهْ به تَسْبیعِ کَلام و گَهْ به تَسْبیعِ لِقا | |
۱۴ | گَهْ خیالِ خوش بُوَد در طَنْز هَمچون اِحْتِلام | گَهْ خیالِ بَد بُوَد همچون که خوابِ ناسزا | |
۱۵ | وان گَهی تَخییلها خوش تَر ازین قومِ رَذیل | اینْت هستی کو بُوَد کمتر زِ تَخییلِ عَما | |
۱۶ | پس از آن سویِ عَدَم بَدتَر ازین از صد عَدَم | این عَدَمها بر مَراتِب بود همچون که بَقا | |
۱۷ | تا نیاید ظِلِّ میمونِ خداوندیِّ او | هیچ بَندی از تو نَگْشایَد یَقین میدان دِلا |
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!