غزل ۱۵۸۴ مولانا

 

۱ هر کِه گوید کان چراغِ دیده‌‌ها را دیده‌‌‌‌اَم پیش من نِهْ دیده‌‌‌‌اش را کِامْتِحانِ دیده‌‌‌‌اَم
۲ چَشمِ بَد دور از خیالَش دوشِمان بَسْ لُطف کرد من پَسِ گوش از خَجالَت تا سَحَر خاریده‌‌‌‌اَم
۳ گر چه او عَیّار و مَکّار است گِردِ خویش تن از میانِ رَختِ او من نَقْدها دُزدیده‌‌‌‌اَم
۴ پایْ از دُزدی کَشیدم چون که دست از کار شُد زان که دُزدی دُزدتَر از خویشتن بِشْنیده‌‌‌‌اَم
۵ جُمله مُرغان به پَرّ و بالِ خود پَرّیده‌اند من زِ بال و پَرِّ خود‌‌ بی‌بال و پَرْ پَرّیده‌‌‌‌اَم
۶ من به سنگِ خود همیشه جامِ خود بِشْکَسته‌‌‌‌ام من به چَنگِ خود همیشه پَرده‌‌‌‌اَم بِدْریده‌‌‌‌ام
۷ من به ناخُن‌‌‌هایِ خود هم اصلِ خود بَرکَنده‌‌‌‌ام من زِ ابرِ چَشمِ خود بر کِشتِ جانْ باریده‌‌‌‌ام
۸ ای سِیَه دل لاله بر کِشتم چرا خَندیده‌یی نوبَهارت وانِمایَد آنچه من کاریده‌‌‌‌ام
۹ چون بهارم از بهارِ شَمسِ تبریزیْ خَدیو از دَرونَم جُمله خنده وَزْ بُرونْ زاریده‌‌‌‌ام
۱۰ هر کِه گوید کان چراغِ دیده‌‌ها را دیده‌‌‌‌اَم پیش من نِهْ دیده‌‌‌‌اش را کِامْتِحانِ دیده‌‌‌‌اَم

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *