غزل ۱۵۹۱ مولانا
۱ | وَقتِ آن آمد که من سوگندها را بِشْکَنم | بَندها را بَردَرانَم پَندها را بِشْکَنم | |
۲ | چَرخِ بَد پیوند را من بَرگُشایَم بَند بَند | هَمچو شمشیرِ اَجَلْ پیوندها را بِشْکَنم | |
۳ | پَنبهیی از لااُبالی در دو گوشِ دل نَهَم | پَند نَپْذیرم زِ صَبر و بَندها را بِشْکَنم | |
۴ | مُهر بَرگیرم زِ قُفل و در شِکَرخانه رَوَم | تا زِ شاخی زان شِکَر این قَندها را بِشْکَنم | |
۵ | تا به کِی از چند و چون؟ آخِر زِ عشقَمْ شَرم باد | کِی زِ چونی بَرتَر آیَم چندها را بِشْکَنم؟ |
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!