غزل ۱۵۹۲ مولانا

 

۱ نی تو گفتی از جَفایِ آن جَفاگَر نَشْکَنم؟ نی تو گفتی عالَمی در عشقِ او بَرهَم زَنَم؟
۲ نی تو دستِ او گرفتی عَهد کردی دو به دو کَزْ پِیِ آن جان و دل این جان و دل را بَرکَنَم؟
۳ نورِ چَشمَت چون مَنَم دورَم مَبین ای نورِ چَشم سویِ بالا بِنْگَر آخِر زان که من بر روزَنَم
۴ ای سَرِرشته‌یْ طَرَب‌‌ها عیسیِ دورانْ تویی سَر ازین روزَن فروکُن گر چه من چون سوزَنَم
۵ عشق را روزِ قیامَت آتش و دودی بُوَد نورِ آن آتش تو باشی دودِ آن آتش مَنَم
۶ تا نَبینم رویِ چون گُلْزارِ آن صد نوبَهار هَمچو لاله من سِیَه دل صدزبانْ چون سوسَنَم
۷ شاهْ شَمسُ الدّین ِتبریزی مَنَت عاشق بَسَم روزِ بَزمَت هَمچو مومَم روزِ رَزمَت آهَنَم

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *