غزل ۱۶۴۴ مولانا

 

۱ جُز زِ فَتّانِ دو چَشمَت زِ کِه مَفْتون باشیم؟ جُز زِ زَنجیرِ دو زُلفَت زِ کِه مَجنون باشیم؟
۲ جُز از آن رویِ چو ماهَت که مَهَش جویان است دِگَر از بَهرِ که سَرگشته چو گَردون باشیم؟
۳ نارِ خندانِ تو ما را صَنَما گِریان کرد تا چو نار از غَمِ تو با دلِ پُر خون باشیم
۴ چَشمِ مَستِ تو قَدَح بر سَرِ ما می‌ریزد ما چه موقوفِ شَراب و میْ و اَفْیون باشیم؟
۵ گُلْفَشانِ رُخِ تو خَرمَنِ گُل می‌بَخشَد ما چه موقوفِ بهار و گُلِ گُلْگون باشیم؟
۶ هَمچو موسی زِ درختِ تو حَریفِ نوریم ما چرا عاشقِ بَرگ و زَرِ قارون باشیم؟
۷ هر زمان عشقْ دَرآیَد که حَریفان چونید؟ ما زِ چون گفتنِ او والِهْ و بی‌چون باشیم
۸ ما چو زاییده و پَروردهٔ آن دریاییم صاف و تابنده و خوش چون دُرِ مَکْنون باشیم
۹ ما زِ نورِ رُخِ خورشید چو اِجْرا داریم هَمچو مَهْ تیزرو و چابُک و موزون باشیم
۱۰ به دُعا نوحِ خیالَتْ یَم و جیحون خواهد بَهرِ این سابِح و با چَشمِ چو جیحون باشیم
۱۱ هَمچو عشقیم درونِ دِلِ هر سودایی لیکْ چون عشقْ زِ وَهْمِ همه بیرون باشیم
۱۲ چون که در مَطْبَخِ دل، لوتْ طَبَقِ بر طَبَق است ما چرا کاسه‌کَشِ مَطْبَخِ هر دون باشیم؟
۱۳ وَقْف کردیم بَرین بادهٔ جانْ کاسهٔ سَر تا حَریفِ سَری و شِبْلی و ذَاالْنون باشیم
۱۴ شَمسِ تبریز پِیِ نورِ تو زان ذَرّه شُدیم تا زِ ذَرّاتِ جهان در عَدَد اَفْزون باشیم

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *