غزل ۱۶۷۲ مولانا
۱ | روزِ باران است و ما جو میکَنیم | بر امیدِ وَصلْ دستی میزَنیم | |
۲ | ابرها آبِسْتن از دریایِ عشق | ما زِ ابرِ عشقْ هم آبِسْتَنیم | |
۳ | تو مگو مُطرب نِیَم دستی بِزَن | تو بیا، ما خود تو را مُطرب کُنیم | |
۴ | روشن است آن خانه، گویی آنِ کیست؟ | ما غُلامِ خانههایِ روشنیم | |
۵ | ما حِجابِ آبِ حیوانِ خودیم | بر سَرِ آن آبْ ما چون روغَنیم |
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!