غزل ۱۶۷۷ مولانا

 

۱ یک دَمی خوشْ چو گُلِستان کُنَدَم یک دَمی هَمچو زمستان کُنَدَم
۲ یک دَمَم فاضِل و اُستاد کُند یک دَمی طِفْلِ دبستان کُنَدَم
۳ یک دَمی سنگ زَنَد بِشْکَنَدَم یک دَمی شاهِ دُرِستان کُنَدَم
۴ یک دَمَم چَشمهٔ خورشید کُند یک دَمی جُمله شَبِستان کُنَدَم
۵ دامَنَش را بِگرفتم به دو دست تا بِبینَم که چه دَستان کُنَدَم
۶ دُردیِ دَردِ خوشَش را قَدَحَم گرچه او ساقیِ مَستان کُنَدَم
۷ زان سِتانَم شِکَرِ او شب و روز تا لَقَب هم شِکَرِستان کُنَدَم

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *