غزل ۱۷۰۹ مولانا

 

۱ ما قَحْطیانِ تشنه و بسیارخواره‌­ایم بیچاره نیستیم، که دَرمان و چاره­‌ایم
۲ در بَزمْ چون عُقار و گَهِ رَزمْ ذوالْفَقار در شُکر هَمچو چَشمه و در صَبرْ خاره‌ایم
۳ ما پادشاهِ رَشوت‌باره نبوده‌ایم بَلْ پاره‌دوزِ خِرقهٔ دل‌هایِ پاره‌ایم
۴ از ما مَپوش راز، که در سینهٔ توایم وَزْ ما مَدُزد دل، که نه ما دل‌فَشاره‌ایم
۵ ما آبِ قُلْزُمیم، نَهان گشته زیرِ کاه یا آفتابِ تَن‌زده اَنْدَر سِتاره‌ایم
۶ ما را بِبین تو مَست چُنین بر کِنارِ بام داند کِنارِ بام که ما‌ بی‌کِناره‌ایم
۷ مَهتاب را چه تَرس بُوَد از کِنارِ بام پس ما چه غَم خوریم، که بر مَهْ سَواره‌ایم
۸ گَر تیردوز گشت جِگَرهایِ ما زِ عشق بی‌زَحمَتِ جِگَر تو بِبین خون‌چَکاره‌ایم
۹ قَصّابِ دِهْ اگرچه که ما را بِکُشت زار هم می­‌چَریم در دِهْ و هم بَر قِناره‌ایم
۱۰ ما مُهره‌­ایم و هم جِهَتِ مُهره حُقِّه‌­ایم هنگامه گیرِدل شُده و هم نَظاره‌­ایم
۱۱ خاموش باش اگرچه به بُشرایِ احمدی هَمچون مسیحِ ناطِقْ طِفْلِ گواره‌­ایم
۱۲ در عشقِ شَمس، مَفْخَرِ تبریز، روز و شب بر چَرخْ دیوکُش، چو شِهاب و شَراره‌­ایم

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *