غزل ۱۷۱۴ مولانا
۱ | چند رَوی بیخَبَر؟ آخِر بِنْگَر به بام | بامْ چه باشد؟ بگو؟ بر فَلَکِ سَبزفام | |
۲ | تا قَمَری هَمچو جان، جِلْوه شود ناگهان | صد مَهْ و صد آفتاب، چهرهٔ او را غُلام | |
۳ | از هَوَسِ عشقِ او، چَرخ زَنَد نُه فَلَک | وَزْ میِ او جان و دل نوش کُند جامْ جام | |
۴ | چون به تَجَلّی بِتافت، جانِبِ جانها شِتافت | بادهٔ جان شُد مُباح، خوردن و خُفتَنْ حَرام | |
۵ | گفت جهانِ سَلیم چیست خَبَر ای نَسیم؟ | گفت ندارم زِ بیم جُز نَفَسی، وَالسَّلام |
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!