غزل ۱۷۳۳ مولانا
۱ | به جانِ عشق که از بَهرِ عشقِ دانه و دام | که عَزمِ صد سَفَرسْتَم، زِروم تا سویِ شام | |
۲ | نمیخورم به حَلال و حَرامْ من سوگند | به جانِ عشقْ که بالاست از حَلال و حَرام | |
۳ | به جانِ عشقْ که از جانِ جانْ لطیفتَر است | که عاشقان را عشق است هم شراب و طَعام | |
۴ | فُتاده وَلوَله در شهر از ضَمیرِ حَسود | که بازگشت فُلان کَس زِدوستْ دُشمن کام | |
۵ | نه عشقْ آتش و، جانِ من است سامَنْدَر؟ | نه عشقْ کوره و، نَقْدِ من است زَرِّ تمام؟ | |
۶ | نه عشقْ ساقی و، مَخْمورِ اوست جانْ شب و روز؟ | نه آن شَرابِ اَزَل را شُدهست جسمَمْ جام؟ | |
۷ | نِهاده بر کَفْ جامی، بَرِ من آمد عشق | که ای هزار چو منْ عشق را غُلامِ غُلام | |
۸ | هزار رَمز به هم گفته جانِ من با عشق | در آن رُموز نگُنجیده نَظْمِ حَرف و کلام | |
۹ | بیار بادهٔ خامی که خالی است وَطَن | که عاشقِ زَر پُخته زِعشقْ باشد خام | |
۱۰ | وَرایِ وَهْم، حَریفی کنیم خوش با عشق | نه عقل گُنجَد آن جا، نه زَحْمَتِ اَجْسام | |
۱۱ | چو گُم کنیم من و عشقْ خویشتن در میْ | بیاید آن شَهِ تبریز، شَمسِ دین، که سَلام |
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!