غزل ۱۸۵ مولانا
۱ | از بَس که ریخت جُرعه بر خاکِ ما زِ بالا | هر ذَرّه خاکِ ما را آوَرْد در عَلالا | |
۲ | سینه شِکاف گشته، دلْ عشقْ باف گشته | چون شیشه صاف گشته، از جامِ حَق تَعالی | |
۳ | اِشْکوفهها شِکُفته، وَزْ چَشمِ بَد نَهُفته | غیرت مرا بِگُفته میْ خور، دَهان مَیالا | |
۴ | ای جانْ چو رو نِمودی، جان و دِلَم رُبودی | چون مُشتری تو بودی، قیمت گرفت کالا | |
۵ | اَبرَت نَبات بارَد، جورَت حَیات آرَد | دُردِ تو خوش گُوارَد، تو دُرد را مَپالا | |
۶ | ای عشق با تواَسْتَم، وَزْ بادهٔ تو مَستم | وَزْ تو بلند و پَستم، وَقتِ دَنا تَدَلّی | |
۷ | ماهَت چگونه خوانَم؟ مَهْ رَنجِ دِقّ دارد | سَروَت اگر بِخوانَم، آن راست است اِلاّ | |
۸ | سَروْ اِحْتِراق دارد، مَهْ هم مُحاق دارد | جز اصلِ اصلِ جانها، اصلی ندارد اصلا | |
۹ | خورشید را کُسوفی، مَهْ را بُوَد خُسوفی | گَر تو خَلیلِ وقتی، این هر دو را بگو لا | |
۱۰ | گویند جُمله یاران، باطِل شدند و مُردند | باطِل نَگَردد آن کو، بر حَق کُند تَوَلاّ | |
۱۱ | این خندههایِ خَلْقان، بَرقیست دُم بُریده | جُز خندهیی که باشدْ در جان، ِز رَبِّ اَعْلی | |
۱۲ | آبِ حَیاتْ حَقّ است، وان کو گُریخت در حَقّ | هم روح شُد غُلامَش، هم روحِ قُدسْ لالا |
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!