غزل ۱۸۷ مولانا

 

۱ از سینه پاک کردم، افکارِ فلسفی را در دیده جایْ کردم، اشکالِ یوسُفی را
۲ نادِر جَمال باید کَنْدَر زبان نیاید تا سَجده راست آید، مَر آدمِ صَفی را
۳ طوری چگونه طوری، نوری چگونه نوری هر لحظه نور بَخْشد، صد شمعِ مُنْطَفی را
۴ خورشید چون بَرآیَد، هر ذَرّه رو نِمایَد نوری دِگَر بِبایَد، ذَرّاتِ مُخْتَفی را
۵ اصلِ وجودها او، دریایِ جودها او چون صید می‌کُند او، اشیاءِ مُنْتَفی را

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *