غزل ۱۹۵ مولانا

 

۱ شَهوت که با تو رانَنْد، صد تو کنند جان را چون با زنی بِرانی، سُستی دَهَد میان را
۲ زیرا جِماعِ مُرده، تَن را کُند فَسُرده بِنْگَر به اهلِ دنیا، دَریاب این نشان را
۳ میران و خواجگانْشان، پَژمُرده است جانْشان خاکِ سیاه بر سَر، این نوعْ شاهِدان را
۴ دَررو به عشقِ دینی، تا شاهِدان بِبینی پُرنور کرده از رُخْ آفاقِ آسْمان را
۵ بَخشَد بُتِ نَهانی، هر پیر را جوانی زان آشیانِ جانی، این است اَرغَوان را
۶ خامُش کُنی وَگَر نی، بیرون شوم از این جا کَزْ شومیِ زبانَت، می‌پوشَد او دَهان را

 

2 پاسخ
  1. عبدالرحیم
    عبدالرحیم گفته:

    سلام علیکم عزیزان !!! غزلی بسیار افشاکننده و بیدار کننده است که از بالاترین هم هویت شدگی آدمی صحبت می کنه !!! البته ارتباط طبیعی زن و مرد اشکالی نداره و ای بسا ضروریه ولی وقتی تبدیل به هم هویت شدگی با شهوت جنسی شد ؛ شرک آشکار و جرم نابخشودنی و فوق العاده مخرب آغاز میشه و پلیدان گرفتار شهوت ؛ ای بسا برای به بند کشیدن سست عنصران ؛ ازین حیله در سیاست و اقتصاد و اجتماع بهره برداری میکنند !!! فریاد آموزشی مولانا رحمه‌الله از لایه های فراوان و گوناگون زندگی بشره که ماها گرفتارش هستیم و روش نجات رو هم البته میفرماد !!! اینجا جنس مرد رو میفرماد چون زنان مانند مردان ؛ شعله ی روشن جنسی علی القاعده ندارند و حیای ذاتی زن ؛؛ قلعه ی محکمیست !!!

    پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *