غزل ۲۰۱ مولانا
۱ | شب رفت و هم تمام نشُد ماجَرایِ ما | ناچار گفتنیست تمامیِّ ماجَرا | |
۲ | وَاللّهْ زِدورِ آدم تا روزِ رَسْتْخیز | کوتَه نگشت و هم نشود این دِرازنا | |
۳ | اما چُنین نِمایَد کاینَک تمام شُد | چون تُرک گوید اِشْپو، مَردِ رَونده را | |
۴ | اِشپویِ تُرک چیست که نزدیکِ مَنْزِلی | تا گرمی و جَلادَت و قوَّت دَهَد تو را | |
۵ | چون راهْ رفتنیست، تَوقُّف هَلاکَت است | چونَت قُنُق کُند که بیا خَرگَهْ اَنْدَرآ | |
۶ | صاحِبْ مُروَّتیست که جانَش دریغ نیست | لیکِن گَرَت بگیرد، ماندی در اِبْتِلا | |
۷ | بر تُرکْ ظَنِّ بَد مَبَر و مُتَّهم مَکُن | مَسْتیز هَمچو هِنْدو، بِشتابْ هَمْرَها | |
۸ | کان جا در آتش است سه نَعْل از برایِ تو | وان جا به گوشِ توست دلِ خویش و اَقْرِبا | |
۹ | نگْذارد اشتیاقِ کَریمان که آبِ خوش | اَنْدَر گِلویِ تو رَوَد ای یارِ باوَفا | |
۱۰ | گَر در عَسلَ نشینی، تَلْخَت کنند زود | وَرْ با وفا تو جُفت شَوی، گردد آن جَفا | |
۱۱ | خاموش باش و راه رو و این یَقین بِدان | سَرگشته دارد آبِ غریبی، چو آسیا |
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!