غزل ۲۱۶ مولانا
۱ | رَوَم به حُجرهی خَیّاطِ عاشقان فردا | مَنِ دِرازقَبا با هزار گَز سودا | |
۲ | بِبُرَّدَت زِ یَزید و بِدوزَدَت بر زَید | بدین یکی کُندَت جُفت و زان دِگَر عَذْرا | |
۳ | بدان یکیت بِدوزَد که دل نَهی همه عُمر | زِهی بَریشَم و بَخیه، زهِی یَدِ بَیضا | |
۴ | چو دلْ تَمام نَهادی زِ هَجر بِشْکافَد | به زَخمِ نادره مِقْراضِ اِهْبِطُوا مِنْها | |
۵ | زِ جمع کردن و تَفریقِ او شدم حیران | به ثَبت و مَحو چو تَلْوینِ خاطِرِ شَیدا | |
۶ | دِل است تَختهٔ پُرخاک، او مهندسِ دل | زِهی رُسوم و رُقوم و حَقایق و اَسْما | |
۷ | تو را چو در دِگَری ضَرب کرد هَمچو عَدَد | زِ ضَربِ خود چه نتیجه هَمیکُند پیدا | |
۸ | چو ضَرب دیدی اکنون بیا و قِسمَت بین | که قَطرهای را چون بَخش کرد در دریا | |
۹ | به جَبر جُملهٔ اَضداد را مُقابله کرد | خَمُش که فکر دَراِشْکَست زین عَجایبها |
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!