غزل ۲۲۷ مولانا

 

۱ به جانِ پاکِ تو ای مَعْدنِ سَخا و وَفا که صبر نیست مرا بی‌تو ای عزیز، بیا
۲ چه جایِ صبر که گَر کوهِ قاف بود این صبر زِ آفتابِ جُدایی، چو برف گشت فَنا
۳ زِ دورِ آدم تا دورِ اَعْوَرِ دَجّال چو جانِ بَنده نبودست، جانْ سِپُرده تو را
۴ تو خواه باور کُن یا بگو که نیست چُنین وَفایِ عشق تو دارم، به جانِ پاکِ وَفا
۵ مَلامَتَم مکنید اَرْ دراز می‌گویم بُوَد که کشف شود حالِ بَنده پیشِ شما
۶ که آتشی‌ست که دیگِ مرا هَمی‌جوشَد کَز او شِکاف کُند گَر رَسَد به سَقفِ سَما
۷ اگر چه سَقفِ سَما ز آفتاب و آتشِ او خَلَلْ نکرد و نگشت از تَفَش سِیَه سیما
۸ رَوان شُده‌ست یکی جویِ خون زِ هستیِ من خَبَر ندارم من کَزْ کجاست تا به کجا
۹ به جو چه گویم کی جو مَرو، چه جنگ کُنم؟ بُرو بگو تو به دریا مَجوش ای دریا
۱۰ به حقِّ آن لبِ شیرین که می‌دَمی در من که اختیار ندارد به ناله این سُرنا
۱۱ خَموش باش و مَزَن آتش اَنْدَر این بیشه نمی‌شَکیبی، می‌نال پیشِ او تنها

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *