غزل ۲۳۱ مولانا

 

۱ سَبُک تَری تو از آن دَم که می‌رَسَد زِ صَبا زِ دَم زدن نشود سیر و مانده کَس جانا
۲ زِ دَم زَدن کِه شود مانده یا کِه سیر شود؟ تو آن دَمی که خدا گفت یُحْیِیِ اَلْمَوْتی
۳ دَهانِ گور شود باز و لُقمه ایش کُند چو بَسته گشت دَهانِ تَن از دَمِ اِحْیا
۴ دَمَم فُزون دِه تا خیکِ من شود پُرباد که تا شَوَم زِ دَمِ تو سوار بر دریا
۵ مَباد روزی کَنْدَر جهانْ تو دَرنَدَمی که یک گیاه نَرویَد زِ جُمله‌یْ صَحرا
۶ فروکَش این دَم زیرا تو را دَمی دِگَر است چو بِسْکُلَد زِ لب این باد، آن بُوَد بَرجا

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *