غزل ۲۷۸۲ مولانا

 

۱ گَر شَرابِ عشقْ کارِ جانِ حیوانیسْتی عشقِ شَمسُ الدّین به عالَم فاش و یکسانیسْتی
۲ گَر نه در اَنْوارِ غَیرت غَرق بودی عشقِ او حَلقهٔ گوشِ رَوان و جانِ انسانیسْتی
۳ گَر نبودی بَزمِ شَمسُ الدّین بُرون از هر دو کَوْن جامِ او بر خاکْ هَمچون ابرِ نَیسانیسْتی
۴ ابرِ نَیسان خود چه باشد نَزدِ بَحْرِ فَضْلِ او؟ قاف تا قاف از می‌اَش، خود موجِ طوفانیسْتی
۵ آفتاب و ماه را خود کِی بُدی زَهره‌یْ شُعاع گَر نه در رَشکِ خدا، سیماش پنهانیسْتی؟
۶ گَر جَمالَش ماجَرا کردی میانِ یوسُفان یوسُفِ مصری اَبَد پابَند و زندانیسْتی
۷ گَرنه از لُطفَش بِپَرهیزیدَمی من، گفتمی کَزْ بهشتِ لُطفِ او، فردوسْ رَیحانیسْتی
۸ نَفْسِ سگ، دندان بَرآوردی، گَزیدی پایِ جان ساقیا گَر نه میِ سَرتیزِ دندانیسْتی
۹ جامِ هَمچون شمع را بر آتشِ میْ بَرفُروز پس بِسوز این عقل را گَر بیتِ اَحْزانیسْتی
۱۰ دَرکَش آن معشوقهٔ بَدمَست را در بَزمِ ما کو زِ مَکْر و عشوه‌ها گویی که دَستانیستی
۱۱ پس زِ جامِ شَمسِ تبریزی بِدِه یک جُرعه‌‌‌‌یی بعد ازان مَر عاشقان را وَقتِ حیرانیسْتی

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *