غزل ۲۸۰۹ مولانا
۱ | ساخت بُغْراقان به رَسمِ عیدْ بُغْراقانییی | زُهره آمد زآسْمان و میزَنَد سَرخوانییی | |
۲ | جِبْرَئیل آمد به مِهْمانْ بارِ دیگر، تا خَلیل | میکُند عِجْلِ سَمین را از کَرَم بِریانییی | |
۳ | روزِ مِهْمانیست امروز، اَلصَّلا جانهایِ پاک | هین زِسَرها کاسه زیبا در چُنین مِهْمانییی | |
۴ | بانگِ جوشاجوش آمد بامْدادان مَر مرا | بویِ خوش میآیدم از قَلْیه و بورانییی | |
۵ | میکَشید آن بو مرا تا جانِبِ مَطْبَخ شُدم | مَطْبَخی پُر نور دیدم، مَطْبَخی نورانییی | |
۶ | گُفتَمَش زان کَفْچهیی تا نَفْسِ من ساکن شود | گفت رو، کین نیست ای جان بَهرهٔ انسانییی | |
۷ | چون مَنَش اِلْحاح کردم، کَفْچه را زد بر سَرَم | در سَر و عَقلَم دَرآمَد، مَستی و ویرانییی |
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!