غزل ۲۸۱۱ مولانا

 

۱ از هوایِ شَمسِ دین بِنْگَر تو این دیوانگی با همه خویشان گرفته شیوهٔ بیگانگی
۲ وَحْشِ صَحرا گشته و رُسوایِ بازاری شُده از هوایِ خانهٔ او صد هزارانْ خانگی
۳ صاعقه‌یْ هَجْرَش زده برسوخته یک بارگی عقل و شَرم و فَهْم و تَقوی، دانش و فَرزانگی
۴ من زِ شمعِ عشقِ او نان پاره‌یی می‌خواستم گفت بِنْویسید توقیعَش پِیِ پَروانگی
۵ ای گُشاده قَلْعه‌هایِ جان، به چَشمِ آتشین ای هزاران صَف دَریده، عشقَت از مَردانگی
۶ ای خداوند، شَمسِ دین، صد گنجْ خاک است پیشِ تو تا چه باشد عاشقِ بیچارهٔ یک دانگی
۷ صد غَریو و بانگ اَنْدَر سَقْفِ گَردون اَفکَنَیم من نِیَم در عشقِ پابَرجایِ تو یک بانگی
۸ عقل را گفتم میانِ جان و جانان فَرق کُن شانهٔ عَقلَم زِ فَرقَش یاوه کرده شانگی

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *