غزل ۳۱ مولانا
۱ | بادا مُبارک در جهان، سور و عروسیهایِ ما | سور و عروسی را خدا، بُبْرید بر بالایِ ما | |
۲ | زُهره قَرین شُد با قَمَر، طوطی قَرین شُد با شِکَر | هر شب عروسیِّ دِگَر، از شاهِ خوشْ سیمایِ ما | |
۳ | اِنَّ الْقُلُوبَ فُرِّجَتْ، اِنَّ النُّفُوسَ زَوِّجَتْ | اِنَّ الْهُمُومَ اُخْرِجَتْ، در دولتِ مولایِ ما | |
۴ | بِسْمِ اللَّهْ امشب بر نَوی، سویِ عروسی میرَوی | دامادِ خوبان میشوی، ای خوبِ شَهرآرایِ ما | |
۵ | خوش میرَوی در کویِ ما، خوش میخُرامی سویِ ما | خوش میجَهی در جوی ما، ای جوی و ای جویایِ ما | |
۶ | خوش میرَوی بر رایِ ما، خوش میگُشایی پایِ ما | خوش میبُری کَفهایِ ما، ای یوسُفِ زیبایِ ما | |
۷ | از تو جَفا کردن رَوا، وَزْ ما وَفا جُستن خَطا | پایِ تَصرُّف را بِنِه، بر جانِ خونْ پالایِ ما | |
۸ | ای جانِ جانْ جان را بِکَش، تا حضرتِ جانانِ ما | وین استخوان را هم بِکَش، هدیه بَرِ عَنْقایِ ما | |
۹ | رَقصی کنید ای عارفان، چَرخی زنید ای مُنّصِفان | در دولتِ شاهِ جهان، آن شاهِ جانْ اَفْزایِ ما | |
۱۰ | در گَردن اَفکَنده دُهُل، در گِردَکِ نسرین و گُل | کِامْشب بُوَد دَفّ و دُهُل، نیکوتَرین کالایِ ما | |
۱۱ | خاموشْ کِامْشب زُهره شُد، ساقی به پیمانه و به مُدّ | بِگْرفته ساغَر میکَشَد، حَمْرایِ ما، حَمْرایِ ما | |
۱۲ | وَاللَهْ که این دَم صوفیان، بَستَند از شادیْ میان | در غَیبْ پیشِ غَیبدان، از شوقِ اِسْتِسْقایِ ما | |
۱۳ | قومی چو دریا کَفزَنان، چون موجها سَجده کُنان | قومی مُبارز چون سِنان، خونْ خوارْ چون اَجْزایِ ما | |
۱۴ | خاموشْ کِامْشب مَطْبَخی، شاه است از فَرُّخ رُخی | این نادره که میپَزَد، حَلْوایِ ما، حَلْوایِ ما |
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!