غزل ۴۴۳ مولانا

 

۱ از دلْ به دل برادر گویند روزَنی‌ست روزَن مگیر گیر که سوراخِ سوزنی‌ست
۲ هر کَس که غافِل آمد از این روزَنِ ضَمیر گَر فاضِل زَمانه بُوَد گول و کودنی‌ست
۳ زان روزَنه نَظَر کُن در خانهٔ جَلیس بِنْگَر که ظُلْمَت است دَرو یا که روشنی‌ست
۴ گَر روشن است و بر تو زَنَد بَرقِ روشَنَش می‌دان که کانِ لَعْل و عقیق است و مَعْدنی‌ست
۵ پَهلویِ او نشین که امیر است و پَهْلَوان گُل در رَهَش بِکار که سَرویّ و سوسَنی‌ست
۶ در گَردنَش درآر دو دست و کِنار گیر بَرخور از آن کِنار که مَرفوعْ گَردنی‌ست
۷ رو رَخْت سویِ او کَش و پَهلوشْ خانه گیر کان جا فرشتگان را آرام و مَسْکَنی‌ست
۸ خواهم که شرح گویم می‌لَرْزَد این دِلَم زیرا غریب و نادر و بی‌ما و بی‌مَنی‌ست
۹ آن جا که او نباشد این جان و این بَدَن از هَمْدِگَر رَمیده چو آبیّ و روغنی‌ست
۱۰ خواهی بِلَرْز و خواه مَلَرْز اینْت گفتنی‌ست گَر بر لب و دَهانَم خود بَنْدِ آهنی‌ست
۱۱ آهن شِکافتن بَرِ داوودِ عشق چیست؟ خامُش که شاهِ عشقْ عَجایبْ تَهَمْتَنی‌ست

#دکلمه_غزل_مولانا با صدای #عبدالکریم_سروش       دانلود فایل

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *