غزل ۵۸۰ مولانا

 

۱ صَلا یا اَیُّهَا الْعُشاق کان مَهْ رو نِگار آمد میان بَنْدید عِشْرت را که یار اَنْدَر کِنار آمد
۲ بِشارت میْ پَرَستان را که کار افتاد مَستان را که بَزْمِ روح گُستردند و باده‌یْ بی‌خُمار آمد
۳ قیامَت در قیامَت بین نِگارِ سَروْقامَت بین کَزو عالَم بهشتی شُد هزارانْ نوبَهار آمد
۴ چو او آبِ حَیات آمد چرا آتش بَراَنْگیزد؟ چو او باشد قَرارِ جان چرا جانْ بی‌قَرار آمد؟
۵ دَرآ ساقی دِگَرباره بِکُن عُشّاق را چاره که آهو چَشمِ خونْ خواره چو شیر اَنْدَر شکار آمد
۶ چو کارِ جانْ به جان آمد نِدایِ اَلْاَمان آمد که لشکرهایِ عشقِ او به دروازه‌یْ حِصار آمد
۷ رَوَد جانِ بَداَنْدیشَش به شمشیر و کَفَن پیشَش که هَرکْ از عشق بَرگردد به آخِر شَرمسار آمد
۸ نه اوَّل مانْد و نی آخِر مرا در عشقِ آن فاخِر که عاشق هَمچو نِی آمد وَ عشقِ او چو نار آمد
۹ اگر چه لُطفِ شَمسُ الدّینِ تبریزی گُذَر دارد زِ باد و آب و خاک و نار جانِ هر چهار آمد

#دکلمه_غزل_مولانا با صدای #عبدالکریم_سروش       دانلود فایل

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *