غزل ۶۹۶ مولانا
۱ | بیچاره کسی که زَرْ ندارد | وَزْ مَعْدنِ زَر خَبَر ندارد | |
۲ | بیچاره دلی که مانْد بیتو | طوطیست ولی شِکَر ندارد | |
۳ | دارد هُنر و هزار دولَت | افسوسْ که آن دِگَر ندارد | |
۴ | میگوید دستِ جامْ بَخشَش | ما بِدْهیمَش اگر ندارد | |
۵ | بر وِیْ ریزیم آبِ حیوان | گَر آبْ بر آن جِگَر ندارد | |
۶ | بی بَرگان را دهیم بَرگی | زان بَرگ که شاخِ تَر ندارد | |
۷ | آنها که زِ ما خَبَر ندارند | گویند دُعا اثر ندارد | |
۸ | نزدیک آمد که دیده بَخشیم | آن را که به ما نَظَر ندارد | |
۹ | خاموش که مُشکلاتِ جان را | جُز دستِ خدایْ بَرندارد |
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!