احادیث و قصص مثنوی مولانا – دفتر اول – شمارۀ ۱۷۱ تا ۱۸۰ – (بیت ۲۳۰۵ تا ۲۴۳۸)

۱۷۱-

هچنین ار پشّه گیری تا به پیل
شد عِیال الله و حق نعم المُعیل

اشاره است به حدیث:

الخلق کلهم عیال الله. که در ذیل شمارۀ [۷۳] از همین کتاب سند آن را می‌توان دید.

*****

۱۷۲-

راست ناید بر شتر جفت جوال
آن یکی کوچک و آن دیگر کمال

اشاره است به قصۀ اعرابی و دانشمند که در مثنوی دفتر دوم [ردیف ۳۶۶] ذکر شده است.

*****

۱۷۳-

گفت پیغمبر قناعت چیست گنج
گنج را تو وا نمی‌دانی ز رنج

اشاره است به حدیث ذیل:

القناعة مال لاینفد و کنز لایفنی.[۱]

“قناعت ثروتی است که تمام نمی‌شود. و گنجی است که از بین نمی‌رود.”

القناعة مال لا ینفد.[۲]

“قناعت ثروتی است که تمام نمی‌شود.”

القناعة کنز لا یفنی.[۳]

“قناعت گنجی است که از بین نمی‌رود.”

و این جمله بروفق نقل سیوطی در جامع صغیر به امیر مؤمنان علی علیه السلام نیز نسبت داده شده است.[۴]

*****

۱۷۴-

گفت ای زن تو زنی یا بُوالحَزن
فقر فخر است و مرا بر سر مزن

اشاره بدین حدیث است:

الفقر فخری و به افتخر[۵]

“فقر مایۀ مباهات من است و به آن افتخار می‌کنم.”

*****

۱۷۵-

خواجه در عیب است غرقه تا به گوش
خواجه را مال است و مالش عیب‌پوش

این مقصود، نزدیک است به گفتۀ مسروق بن الاجدع از شاعران عرب:

بان ثراء المال ینفع ربّه/ و یثنی علیه الحمد و هو مذمم[۶]

“ثروت صاحب خود را -هرچند فردی نکوهیده و ناپسند باشد- نفع می‌رساند و به سویش ستایش‌ها را سرازیر میکند!”

نظیر آن از کلیله و دمنه:

و هر کلمتی و عبارتی که توانگری را مدح است درویشی را نکوهش است. اگر درویش دلیر باشد بر حمق حمل افتد و اگر سخاوت ورزد به اسراف و تبذیر منسوب شود. و اگر در اظهار حلم کوشد آن را ضعف شمرند. و اگر به وقار گراید کاهل نماید و اگر زبان آوری و فصاحت نماید بسیارگوی نامند. وگر به مأمن خاموشی گریزد مُفحَم خوانند.[۷]

حدیث ذیل، نیز این معنی را افاده می‌کند:

العلم والمال یستران کل عیب والجهل والفقر یکشفان کل عیب.[۸]

“دانش و خواسته هر عیبی را می‌پوشاند و نادانی و تهیدستی از روی عیب‌ها پرده بر می‌گیرد.”

*****

۱۷۶-

زان‌که درویشان ورای مُلک و مال
روزیی دارند ژرف از ذوالجلال

صوفیان، توانگری را از صفات و احوال قلب می‌شمارند و فزونی ثروت را دلیل غنای قلب نمی‌انگارند. حضرت رسول اکرم (ص) نیز فرموده است:

لیس الغنى عن کثرة العرض ولکن الغنى غنى النفس.[۹]

“توانگری به بسیاری مالی نیست ولیکن بی‌نیازی آن است که جان بی‌نیاز باشد.”

*****

۱۷۷-

فقر فخری از گزاف است و مجاز
نی هزاران عزّ پنهان است و ناز

اشاره به حدیث:

الفقر فخری است که هم اکنون [۱۷۴] مستند آن مذکور افتاد.

*****

۱۷۸-

از سر امرودبن یعنی چنان
زان فرود آ تا نماند این گمان

اشاره است به قصه‌ای که در دفتر چهارم [مثنوی مولوی ابیات ۴/۳۵۴۴ به بعد] به تفصیل آمده است.

*****

۱۷۹-

حاضران گفتند این صدر الوری
راست‌گو گفتی دو ضدگو را چرا

گفت من آیینه‌ام مصقولِ دست
ترک و هندو در من آن بیند که هست

این حکایت را به تفصیلی که مولانا نقل می‌کند تا کنون در هیچ مأخذ نیافته‌ام. ابوجهل نمونۀ انکار و مخالفت با پیغمبر (ص) و ابوبکر نمودار تصدیق و اقرار است اولین با دیدن شواهد نبوت و معجزات ایمان نیاورد و بر انکار و ستیزه گری افزود. و دومین، معجزه نخواست و ایمان آورد.

آن ابوجهل از پیمبر معجزی
خواست همچون کینه در ترکی غزی

لیک آن صدّیق حق معجز نخواست
گفت این رو خود نگوید جز که راست
[۱۰]

محمد غزّالی در توصیف حضرت رسول اکرم (ص) می‌گوید:

کانت شمائله و احواله شواهد قاطعة بصدقه حتى ان العربى القح کان یراه فیقول ما هذا وجه کذاب.[۱۱]

“شمایل و احوال وی بر صدق ادّعایش گواهان قاطع بودند. چنان‌که یک تن عرب خالص شهر نادیده او را می‌دید می‌گفت این روی از آنِ مردی دروغ‌باره نیست.”

مضمون بیت (۲۳۷۰) شبیه است به گفتۀ ابن الرّومی از شعرای عرب:

انا کالمرآة القی/ کل وجه بمثاله

“من مانند آینه هستم و هرکس را آن‌طور که هست نشان می‌دهم.”

و این قطعه از منصور فقیه:

ان المرآة لا تریک/ خموش وجهک فی صداها/ و کذلک نفسک لا تریک/ عیوب نفسک فی هواها[۱۲]

“آینه‌ها به علت این‌که زنگ‌خورده هستند چروک‌های صورت تو را نشان نمی‌دهند. همان‌طوری که نفْس تو به علت خودپرستی، عیب‌هایت را نشان نمی‌دهد.”

ظاهراً این مضمون مأخوذ است از حکایت ذیل:

و قالت له امرأة معروفة بالمجون والسرف على نفسها یا شیخ ما اقبح وجهک فقال لها لولا انک من المرایا الصدئة لبان حسن صورتی عندک.[۱۳]

“زنی که به مسخرگی و شوخی و گستاخ رَوی مشهور بود به سقراط گفت ای شیخ روی تو چه مایه زشت است؟ سقراط گفت اگر تو از آینه‌های زنگ خورده نبودی حسن صورت من بر تو پدیدار می‌شد.”

*****

۱۸۰-

آن‌که عالم بندۀ گفتش بُدی
کلّمینی یا حُمیرا می‌زدی

اشاره است به حدیث:

کلمینی یا حمیرا.

که مستند آن در ذیل شمارۀ [۱۵۵] از این کتاب مذکور است.

——-

[۱]  کنوزالحقائق، ص ۹۳٫

[۲]  جامع صغیر، ج ۲، ص ۸۸٫

[۳]  کنوزالحقائق، ص ۹۳٫

[۴]  شرح نهج البلاغة طبع مصر، ج ۴، ص ۳۹۹ و ۵۲۸٫

[۵]  که صوفیه بدان در کتب خود استناد کرده‌اند و در سفینة البحار، طبع نجف، ج ۲ ص ۳۷۸ جزو احادیث نبوی ذکر شده و مؤلف اللؤلؤ المرصوع (ص ۵۵) به نقل از ابن تیمیه آن را از موضوعات می‌شمارد. [نیز مراجعه شود به شمارۀ۴۸۷].

[۶]  ربیع الابرار، باب المال و الکسب.

[۷]  کلیله و دمنه، چاپ مینوی، ص ۱۷۵٫

[۸]  جامع صغیر، طبع مصر، ج ۲، ص ۶۹٫

[۹]  جامع صغیر، طبع مصر، ج ۲، ص ۱۳۵٫

[۱۰] مثنوی، ج ۴، ب ۳۵۰ و ۳۵۱ نیز مراجعه شود به احادیث مثنوی، انتشارات دانشگاه تهران، ص ۲۷ ردیف ۱۹۴٫

[۱۱] احیاء العلوم، طبع مصر، ج ۲، ص ۲۵۶٫

[۱۲] [ان المرآة،ظ: ان المرایا است.] التمثیل والمحاضرة، طبع مصر، ص ۳۰۱٫

[۱۳] مختارالحکم طبع مادرید، ص ۱۰۹٫

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *