احادیث و قصص مثنوی مولانا – دفتر اول – شمارۀ ۱۸۱ تا ۱۹۰ – (بیت ۲۴۴۳ تا ۲۶۴۶)

۱۸۱-

گفت پیغمبر که زن بر عاقلان
غالب آید سخت و بر صاحب‌دلان

باز بر زن جاهلان غالب شوند
کاندر ایشان تُندی حیوانست بند

نزدیک بدان مضمون حدیث ذیل است:

خیرکم خیرکم لاهله و انا خیرکم لاهلی ما اکرم النساء الاکریم و اهانهن الا لئیم.[۱]

“بهترین شما کسی است که با خانواده‌اش نیکوترین معاشرت را داشته باشد. من نسبت به خانواده‌ام این چنینم. مرد اگر آزادمنش باشد قطعاً زنان را به دیدۀ احترام می‌نگرد. اما اگر فرومایه باشد آنان را تحقیر می‌کند.”

و عبارتی که در عنوان ذکر شده و بیت مذکور ترجمۀ آن است در جزء احادیث به دست نیامد و شیخ بهایی در مخلاة ، طبع مصر، ص ۹۰ این جمله را منسوب به معاویه نقل کرده که با گفتۀ مولانا مناسبت بیشتر دارد:

هن یغلبن الکرام و یغلبهن اللئام.

“زنان بر مردان آزادمنش غلبه می‌کنند. اما اسیر و مغلوب مردان فرومایه هستند.”

این عبارت را محمدبن ابی بکر معروف به ابن قیمٌ الجوزیه (۷۵۱-۶۹۱) در ضمن حکایتی ظریف نقل می‌کند بدین گونه:

کان الا حنف بن قیس یوماً جالساً مع معاویة اذ مرت بها وصیفة فدخلت بیتاً من البیوت فقال معاویة یا ابابحر انا والله احب هذه الجاریة و قد امکنتنی منها لولا الحیاء من مکانک فقال الاحنف فانا اقوم قال بل تجلس لئلا تستریب بنا فاطمة فقال الا حنف شأنک فقام المعاویة الیها فبینا هو یماجنها اذ خرجت بنت قریظة فقالت للا حنف یا قواد این الفاسق فاوما الا حنف الی البیت الذی هو فیه فاخرجته و لحیته فی یدها فقال الاحنف ارفقی باسیرک رحمک الله فقالث یا قواد و تتکلم ایضا فقال معاویة یغلبن الکرام و یغلبهن اللئام.[۲]

“احنف بن قیس روزی با معاویه نشسته بود که ناگاه کنیزکی بر وی گذشت و در یکی از حجره‌ها داخل شد. معاویه گفت ای ابابحر، (کنیۀ احنف) من به خدا این دخترک را دوست می‌دارم و او مرا بر خویش دست داد و به خود خواند اگر تو اینجا نبودی. احنف گفت من بر می‌خیزم و می‌روم. گفت نه بلکه می‌مانی تا فاطمه (زن معاویه) به ما گمان بد نبرد. معاویه نزد آن کنیزک رفت و آن‌گاه که با او به دست شوخی می‌کرد فاطمه دختر قریظه بیرون آمد و به احنف گفت ای قوّاد آن بدکار کجاست؟ احنف به حجره‌ای که معاویه آنجا بود اشارت کرد. فاطمه معاویه را در حالی که ریش او را به دست گرفته بود بیرون کشید. احنف بدو گفت خدات ببخشاید بر اسیر خود نرم‌خو باش. فاطمه گفت ای قوّاد، با این حال، سخن می‌گویی و شفاعت هم می‌کنی؟ معاویه گفت: زنان بر آزاده مردان غالب می‌آیند ولی فرومایگان بر آنها چیره می‌شوند.”

*****

۱۸۲-

چون قضا آید فرو پوشد بصر
تا نداند عقل ما پا را ز سر

مستند آن در ذیل شمارۀ [۶۶] گذشت.

*****

۱۸۳-

چون‌که بی‌رنگی اسیر رنگ شد
موسی‌یی با موسی‌یی در جنگ شد

به هر حال آنجا که فطرت و آفرینش اولین است دینی وجود ندارد و انسان به حسب تأثیر تربیت یا محیط به دینی می‌گرود. در حدیث آمده است:

کل مولود یولد على الفطرة حتى یعرب عنه لسانه فابواه یهودانه او ینصرانه او یمجسانه.[۳]

“هرکه می‌زاید بر فطرت می‌زاید تا آن‌گاه که در سخن آید و پدر و مادرش او را یهودی یا نصرانی یا مجوسی کنند.”

*****

۱۸۴-

نعل‌های بازگونه است ای سلیم

نفرت فرعون می‌دان از کلیم

نقل است که شخصی در شهری بود و نمی‌توانست گریخت از خوف آن‌که مبادا اهل شهر اطلاع یابند و در عقب او رفته او را هلاک سازند، اسب خود را نعل بازگونه بست و در نیم شبی سوار شده از آن شهر بگریخت چون روز شد مردم مطلع شده ملاحظۀ راه نمودند. پیِ اسبی که رفته باشد ندیدند بلکه اسبی که آمده در شهر دیدند. یقین کردند که آن مرد از آن راه نرفته. بازگردیدند و آن مرد به این حیله از چنگ ایشان خلاص شد و این، مثل شده به جهت کسی که کاری کند غلط انداز.[۴]

*****

۱۸۵-

ناقۀ صالح به صورت بُد شتر
پی بریدندش ز جهل آن قوم مُر

ناقۀ صالح شتری بود که به معجزۀ او از کوه بیرون آمد. قوم ثمود بت‌پرستان بودند. صالح آنها را به خدای یگانه دعوت کرد. از وی معجزه خواستند و تقاضا کردند که از کوه شتری ماده و ده ماهه آبستن و پایزا بیرون آورد. صالح چنین کرد و آن ناقه درحال بزاد. بچۀ او نیز قوی و کلان بود. صالح با آن قوم قرار گذاشت که آب قریه، یک روز از آنِ شتر و بچه‌اش و روز دیگر از آنِ آنها باشد و آن روز که ناقه آب می‌خورد قوم ثمود از شیر ناقه بیاشامند. ایشان، آخرالامر، این قرار را به‌هم زدند و ناقه را پی زدند و مستحق عذاب شدند و برافتادند.[۵]

*****

۱۸۶-

گفت صالح چون‌که کردید این حسد

بعد سه روز از خدا نقمت رسد

می‌گویند که چون قوم ثمود ناقه را پی زدند «خبر به صالح آوردند. اندهگن شد بگریست. و گفت هلاک از خویشتن برآوردید. گفت بچۀ وی چه کرد؟ گفتند سه بانگ بکرد و در هوا ناپدید شد. صالح گفت سه روز شما را مهلت باشد. همچنان بود. بامداد برخاستند روی‌های ایشان زرد بود. روز دیگر برخاستند روی‌های ایشان سرخ بود. روز سه دیگر برخاستند روی‌های ایشان سیاه شده بود. دانستند که عذاب آمد. صالح از میان ایشان بیرون شد.»[۶]

*****

۱۸۷-

ای بسا شیرین که چون شکر بود
لیک زهر اندر شکر مضمر بود

آن که زیرک‌تر به ‌بو، بشناسدش

وان دگر چون بر لب و دندان زدش

ظاهراً مقتبس است از مضمون حدیث ذیل:

ان الله خلقاً یعرفون الناس بالتوسم.[۷]

“گروهی از بندگان خدا هستند که مردم را از روی سیما می‌شناسند.”

و خواجه ایوب در شرح مثنوی این حدیث را مستند آن شمرده است:

ان الله عباداً یعرفون الناس بالتوسم وله عباداً یعرفون الناس بالفراسة و له عباداً لهم نور یمشون فی الناس کما یمشی الارواح فی الاجساد و له مباداً یمشون فی الناس کمشی المرض فی الاعصاب.

“گروهی از بندگان خدا هستند که مردم را از روی سیما می‌شناسند و گروه دیگری با فراست و تیزبینی، به شناخت می‌رسند. گروه سومی هم هستند که به کمک نور و روشنی خاصی که دارند درون انسان‌ها وارد می‌شوند همچون واردشدن روح در بدن و گروه چهارم کسانی هستند که با مردم در آمد و رفتند همان‌طوری که مرض در اعصاب‌ها روان است.”

*****

۱۸۸-

سال‌ها باید که اندر آفتاب
لعل یابد رنگ و رخشانی و تاب

قدما معتقد بوده‌اند که آفتاب مواد معدنی را کامل و رنگ آمیزی می‌کند. «و علّت وجود اکثر معادن از روی کلّی شعاع آفتاب است و از روی جزئی کواکب.»[۸]

سنایی نیز گفته است:

سال‌ها باید که تا یک سنگ اصلی زافتاب/ لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن[۹]

*****

۱۸۹-

باز در خُم او شود تلخ و حرام
در مقام سرکگی نِعم الادام

اشاره بدین حدیث است:

نعم الادام الخل.[۱۰]

“سرکه، نان‌خورش خوبی است.”

و این مضمون به صورت ذیل هم روایت شده است:

ما افقر من ادم بیت فیه خل.[۱۱]

“کسی که از سرکه به عنوان نان‌خورش استفاده کند به فقر دچار نمی‌شود.”

*****

۱۹۰-

حسّ را تمییز دانی چون شود
آن‌که حسّ ینظر بنور الله بود

مستند آن در ذیل شمارۀ [۱۰۳] مذکور است.

——

[۱]  جامع صغیر، ج ۲، ص ۱۰٫

[۲]  اخبار النساء، طبع مصر ۱۳۱۶، ص ۹۴٫

[۳]  جامع صغیر، طبع مصر، ج ۲، ص ۹۳٫

[۴]  کشف اسرار معنوی، در شرح ابیات مثنوی، نسخۀ عکسی و نیز رجوع شود امثال و حکم دهخدا در ذیل نعل بازگونه.

[۵]  رجوع شود به قصص قرآن مجید، انتشارات دانشگاه تهران، ص ۸۱-۷۸، قصص القرآن ثعلبی، طبع مصر، ص ۵۶٫

[۶]  قصص قرآن مجید، انتشارات دانشگاه تهران، ص ۸۱٫

[۷]  کنوزالحقائق، ص ۳۴٫

[۸]  عرائس الجواهر، سلسلۀ انتشارات انجمن آثار ملی، ص ۱۵ و با تفصیل بیشتر، رسائل اخوان الصفا، طبع مصر، ج ۲، ص ۹۲٫

[۹]  دیوان سنایی ص ۴۸۵٫

[۱۰]  مسلم، ج ۶، ص ۱۲۵ مسند احمد، ج ۳، ص ۳۰۱، جامع صغیر، ج ۲، ص ۱۸۷ کنوزالحقائق، ص ۱۳۹٫

[۱۱]  (ظ: البیت صحیح است به معنی قوت و غذا). جامع صغیر، ج ۲، ص ۱۴۲، کنوزالحقائق، ص ۱۱۶٫

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *