مثنوی مولانا – دفتر اوّل – بخش ۱۲۳ – حَقیر و بی‌خَصْم دیدنِ دیده‌هایِ حِسْ صالِح و ناقۀ صالِح عَلَیْهِ‌السَّلام را، چون خواهد که حَق لشکری را هَلاک کُند در نَظَرِ ایشان حَقیر نِمایَد خَصْمان را و اندک، اگرچه غالِب باشد آن خَصْم وَ یُقَلِّلُکُمْ فی اَعْیُنِهِمْ لِیَقْضِیَ اللّهُ اَمْرًا کانَ مَفْعولاً

 

۲۵۲۰ ناقۀ صالِح به صورتْ بُد شُتُر پِیْ بُریدَندَش زِ جَهْل، آن قومِ مُر
۲۵۲۱ از برایِ آبْ چون خَصمَش شُدند نانْ کور و آب کورْ ایشان بُدَند
۲۵۲۲ ناقَةُ اللَّهْ آب خورْد از جوی و میغ آبِ حَق را داشتند از حَقْ دَریغ
۲۵۲۳ ناقۀ صالِح چو جسمِ صالِحان شُد کَمینی در هَلاکِ طالِحان
۲۵۲۴ تا بر آن اُمَّت زِ حُکْمِ مرگ و دَرد ناقَةَ اللّهِ وَسُقیاها چه کرد
۲۵۲۵ شِحْنۀ قَهْرِ خدا زیشان بِجُست خون بَهایِ اُشتُری شهری دُرُست
۲۵۲۶ روحْ هَمچون صالِح و تَنْ ناقه است روحْ اَنْدر وَصْل و تَن در فاقه است
۲۵۲۷ روحِ صالِحْ قابِلِ آفات نیست زَخْم بر ناقه بُوَد، بر ذات نیست
۲۵۲۸ روحِ صالِحْ قابِلِ آزار نیست نورِ یَزدانْ سُغْبۀ کُفّار نیست
۲۵۲۹ حَق از آن پیوست با جسمی نَهان تاش آزارَنْد و بینَد اِمْتِحان
۲۵۳۰ بی‌خَبَر کازارِ اینْ آزارِ اوست آبِ این خُمّْ مُتَّصِل با آبِ جوست
۲۵۳۱ زان تَعَلُّق کرد با جسمی اِله تا که گردد جُمله عالَم را پَناه
۲۵۳۲ ناقۀ جسمِ وَلی را بَنده باش تا شَوی با روحِ صالِحْ خواجه‌تاش
۲۵۳۳ گفت صالح چون که کردید این حَسَد بَعدِ سه روز از خدا نِقْمَت رَسَد
۲۵۳۴ بَعدِ سه روزِ دِگَر از جانْ‌سِتان آفَتی آید که دارد سه نِشان
۲۵۳۵ رنگِ رویِ جُملَه‌تان گردد دِگَر رنگْ رنگِ مُختلف اَنْدر نَظَر
۲۵۳۶ روزِ اَوَّل رویَتان چون زَعْفَران در دُوُم، رو سرُخْ هَمچون اَرْغَوان
۲۵۳۷ در سِوُم گردد همه روها سیاه بعد ازان اَنْدر رَسَد قَهْرِ اِله
۲۵۳۸ گَر نِشان خواهید از من زین وَعید کُرّۀ ناقه به سوی کُهْ دَوید
۲۵۳۹ گَر توانیدَش گرفتن، چاره هست وَرْنه خود مُرغِ امید از دامْ جَست
۲۵۴۰ می‌دَویدَند از پِیِ اُشتُر چو سگ چون شَنیدَند این ازو جُمله به تَگ
۲۵۴۱ کس نَتانِسْت اَنْدر آن کُرّه رَسید رَفت در کُهْسارها، شُد ناپَدید
۲۵۴۲ هَمچو روحِ پاکْ کو از نَنْگِ تَن می‌گُریزد جانِبِ رَبُّ الْمِنَن
۲۵۴۳ گفت دیدیْت آن قَضا مُعْلَن شُده‌ست؟ صورتِ اومید را گَردن زده‌ست؟
۲۵۴۴ کُرّۀ ناقه چه باشد؟ خاطِرَش که به جا آرید زِاحْسان و بِرَش
۲۵۴۵ گَر به جا آید دِلَش رَسْتید ازان وَرْنه نومیدیْت و ساعِد را گَزان
۲۵۴۶ چون شَنیدند این وَعیدِ مُنْکَدِر چَشمْ بِنْهادند و آن را مُنْتَظِر
۲۵۴۷ روزِ اَوَّل رویِ خود دیدند زَرد می‌زدند از ناامیدی آهِ سَرد
۲۵۴۸ سرُخ شُد رویِ همه روزِ دُوُم نوبَتِ اومید و توبه گشت گُم
۲۵۴۹ شُد سِیَه روز سِیُم رویِ همه حُکْمِ صالح راست شُد بی‌مَلْحَمه
۲۵۵۰ چون همه در ناامیدی سَر زَدند هَمچو مُرغانْ در دو زانو آمدند
۲۵۵۱ در نُبی آوَرْد جِبْریلِ اَمین شَرحِ این زانو زدن را جاثِمین
۲۵۵۲ زانو آن دَم زَن که تَعْلیمَت کُنند وَزْ چُنین زانو زدن بیمَت کُنند
۲۵۵۳ مُنتَظِر گشتند زَخمِ قَهْر را قَهْر آمد، نیست کرد آن شهر را
۲۵۵۴ صالِح از خَلْوَت به سویِ شهر رَفت شهر دید اَنْدر میانِ دود و نَفْت
۲۵۵۵ ناله از اَجْزایِ ایشان می‌شَنید نوحه پیدا، نوحه‌گویانْ ناپَدید
۲۵۵۶ زُاسْتخوان‌هاشان شَنید او ناله‌ها اشکْ‌ریزان جانَشان چون ژاله‌ها
۲۵۵۷ صالِح آن بِشْنید و گریه ساز کرد نوحه بر نوحه‌گَرانْ آغاز کرد
۲۵۵۸ گفت ای قومی به باطِلْ زیسته وَزْ شما من پیشِ حَق بِگْریسته
۲۵۵۹ حَق بِگُفته صَبر کُن بر جورَشان پَندَشان دِهْ، بَسْ نَمانْد از دورَشان
۲۵۶۰ من بِگُفته پَند شُد بَند از جَفا شیرِ پَند از مِهْر جوشَد وَزْ صَفا
۲۵۶۱ بَسْ که کردید از جَفا بر جایِ من شیرِ پَند اَفْسُرد در رَگ‌هایِ من
۲۵۶۲ حَق مرا گفته تو را لُطْفی دَهَم بر سَرِ آن زَخم‌ها مَرهَم نَهَم
۲۵۶۳ صاف کرده حَقْ دِلَم را چون سَما روفْته از خاطِرَم جورِ شما
۲۵۶۴ در نَصیحَت من شُده بارِ دِگَر گفته اَمْثال و سُخَن‌ها چون شِکَر
۲۵۶۵ شیرِ تازه از شِکَر اَنْگیخته شیر و شَهْدی با سُخَن آمیخته
۲۵۶۶ در شما چون زَهر گشته آن سُخُن زان که زَهْرِسْتان بُدیْت از بیخ و بُن
۲۵۶۷ چون شَوَم غمگین؟ که غَم شُد سَرنِگون غَم شما بودیْت ای قَوْمِ حَرون
۲۵۶۸ هیچ کَس بر مرگِ غَم نوحه کُند؟ ریشِ سَر چون شُد، کسی مو بَرکَند؟
۲۵۶۹ رو به خود کرد و بِگُفت ای نوحه‌گر نوحه‌اَت را می‌نَیَرزَند آن نَفَر
۲۵۷۰ کَژْ مَخوان، ای راست‌خوانَنده مُبین کَیْفَ آسی قُلْ لِقَوْمٍ ظالِمین؟
۲۵۷۱ باز اَنْدر چَشم و دلْ او گریه یافت رَحْمَتی بی‌عِلَّتی در وِیْ بِتافت
۲۵۷۲ قطره می‌بارید و حیران گشته بود قطرۀ بی‌عِلَّت از دریایِ جود
۲۵۷۳ عقلِ او می‌گفت کین گریه زِ چیست؟ بر چُنان اَفْسوسیان شاید گِریست؟
۲۵۷۴ بر چه می‌گِریی؟ بِگو، بر فِعْلَشان؟ بر سپاهِ کینه‌توزِ بَد نِشان؟
۲۵۷۵ بر دلِ تاریکِ پُر زَنْگارَشان؟ بر زبانِ زَهرِ هَمچون مارَشان؟
۲۵۷۶ بر دَم و دَندان سَگْسارانه‌شان؟ بر دَهان و چَشمِ کَزْدَم خانه‌شان؟
۲۵۷۷ بر سِتیز و تَسْخَر و اَفْسوسَشان؟ شُکر کُن چون کرد حَق مَحْبوسَشان
۲۵۷۸ دَستَشان کَژ، پایَشان کَژ، چَشمْ کَژْ مِهْرَشان کَژْ، صُلْحَشان کَژْ، خشمْ کَژْ
۲۵۷۹ از پِیِ تَقلید و مَعْقولاتِ نَقْل پا نَهاده بر سَرِ این پیرِ عقل
۲۵۸۰ پیرْخَر نه، جُمله گشته پیرْ خَر از ریایِ چَشم و گوشِ هَمدِگَر
۲۵۸۱ از بهشت آوَرْد یَزدانْ بَندگان تا نِمایَدْشان سَقَر پَروَرْدگان

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *