احادیث و قصص مثنوی مولانا – دفتر اول – شمارۀ ۲۱۱ تا ۲۲۰ – (بیت ۲۹۳۰ تا ۳۰۹۹)

۲۱۱-

پس قیامت روز عَرض اکبر است
عَرض، او خواهد که با زیب وفر است

و آن‌کس که این دعوی کند و راست‌گو باشد در این دعوی همه تمنّای او آن باشد که از این زندان بجهد و بدان راحت پیوندد. چنان‌که امیرالمؤمنین علی صلوات الله و سلامه علیه گفت:

والله لا ابالى وقع الموت على ام وقعت على الموت.[۱]

“به خدا قسم چه مرگ به سراغم آید و چه من به سراغ مرگ روم برایم فرقی نمی‌کند.”

و چون آن ضربت رسید او را که دانست از دنیا بخواهد رفت، گفت: فزت برب الکعبة. ظفر یافتم به خدای کعبه. برای آن‌که بر یقین بود که چگونه می‌رود و کجا می‌رود.

*****

۲۱۲-

پس رهی را که ندیدستی تو هیچ
هین مرو تنها، ز رهبر سر مپیچ

گر نباشد سایۀ او بر تو گول
پس تو را سرگشته دارد بانگ غول

قال النبی (ص) من لم یکن له شیخ فشیخه الشیطان.[۲]

“پیامبر (ص) فرمود: کسی که پیر و مرشد نداشته باشد شیطان مرشدش می‌شود.”

*****

۲۱۳-

شَاوِروهُن پس آن‌گه خالِفوا
انَ مَن لَم یَعصِهِن تألفُ

اشاره است بدین حدیث:

شاوروهن و خالفوهن.[۳]

“با زنان مشورت کنید و خلاف آن را به کار بندید.”

و در احیاء العلوم، ج ۲، ص ۲۹ مصدّر به لفظ: قِیلَ نقل شده که مشعر بدان است که غزالی آن را حدیث نمی‌داند.

و در شرح احیاء العلوم موسوم به: اتحّاف السادة المتقین. ج ۵، ص ۳۵۶ نسبت آن به پیغمبر (ص) انکار شده و مؤلف اللؤلؤالمرصوع در ذیل آن روایت می‌گوید:

قال السیوطى باطل لا اصل له لکن فی معناه حدیث اطاعة النساء ندامة و حدیث هلکت الرجال حین اطاعت النساء.[۴]

“سیوطی گفته است این حدیث باطل است و اصیل نیست اما به همین معناست: -حدیث-: اطاعت از زنان موجب پشیمانی است و نیز: زمانی که مردان از زنان اطاعت کردند به هلاکت افتادند.”

*****

۲۱۴-

گفت پیغمبر علی را کای علی
شیر حقی، پهلوانی، پردلی

لیک بر شیری مکن هم اعتمید
اندرآ در سایۀ نخل امید

تو تقّرب جو به عقل و سرّ خویش
نی چو ایشان بر کمال بِرّ خویش
 «به بعد»

یا على اذا تقرب الناس الى خالقهم فی ابواب البر فتقرب الیه بانواع العقل تسبقهم بالدرجات و الزلفی عندالناس و عندالله فی الآخرة.[۵]

“ای علی هنگامی که مردم با مبرّات و اعمال نیک بر خالقشان تقرّب می‌جویند تو با تکیه کردن بر عقل خود به خدا تقرّب کن، تا در قیامت از نظر درجات، برآنان سبقت گیری و تقرّبت به خدا بیشتر گردد.”

اذا تقرب الناس بابواب البر و الاعمال الصالحة فتقرب انت بعقلک.[۶]

“هنگامی که مردم به کمک مبرّات و اعمال صالح قصد تقرّب به خدا دارند، تو به کمک عقلت در صدد تقرّب به خدا باش.”

*****

۲۱۵-

سوی دلاکی بشد قزوینیی
که کبودم زن بکن شیرینیی

کبودی زدن رسم خال‌کوبی است که هم اکنون نیز معمول است.

این کار در اسلام مذموم است در حدیث آورده‌اند:

لعن الله الواشمة و المستوشمة.[۷]

“خداوند هم استاد خال‌کوب و هم متقاضی خال‌کوبی را لعنت کرده است.”

*****

۲۱۶-

شیر و گرک و روبھی بھر شکار
رفته بودند از طلب در کوهسار

مأخذ آن حکایتی است که در کتاب نثرالدّر از ابوسعد آبی (باب چهاردهم، امثال و نوادر على السنة البهائم، نسخۀ کتابخانۀ آستانۀ رضویه) و در محاضرات الادباء، ج ۲، ص ۴۱۷ و در کتاب الاذکیاء، تاریخ ابوالفرج عبدالرحمن بن جوزی، طبع مصر، ص ۱۵۷ روایت شده و ما آن را از کتاب محاضرات الادبا نقل می‌کنیم:

و زعموا ان اسداً و ذئباً و ثعلباً اشترکوا فیما یصیدون فاصطادوا حماراً وظبیاً و ارنباً فقال الاسد للذئب اقسم بیننا و اعدل فقال اما الحمار فلک و اما الظبی فلى و اما الارنب فللثعلب فغضب الاسد و ضربه ضربهً اندر رأسه فوضعه بین یدیه ثم قال للثعلب اقسم بیننا واعدل فلما رأى الثعلب ما صنع بالذئب خشی ان یصیبه مثله فقال اما الحمار فلک تتغدى به و اما الارنب فخلال تتخلل به فیما بینک و بین اللیل و اما الظبی فلک تتعشى به فقال له الاسد ویحک یا ثعلب ما ینبغی لک الا ان تکون قاضیاً من علمک هذالقضاء قال الراس الذی بین یدیک.

“آورده‌اند که شیر و گرگ و روباهی تصمیم گرفتند باهم به شکار پردازند. نتیجه این شد که درازگوش، آهو و خرگوشی را شکار کردند. شیر به گرگ گفت شکارها را تو عادلانه تقسیم کن. گرگ اطاعت کرد و گفت درازگوش برای تو، آهو برای من و خرگوش برای روباه. شیر (که این تقسیم را باب طبع ندید) غضبناک شد و با یک حملۀ شدید سر از بدن گرگ جدا کرد و به زمینش انداخت آن‌گاه روی به روباه کرد و گفت تو تقسیم کن و مواظب باش به عدل عمل کنی. روباه که سرنوشت گرگ را تباه شده دید، از ترس این‌که مبادا همان بلا به سرش آید گفت درازگوش برای صبحانۀ تو، خرگوش غذای بین صبح و شام تو و آهو هم برای شام تو! شیر (که سخت خوشحال و هیجان‌زده شده بود به روباه) گفت آفرین! واقعاً قضاوت کنندۀ شایسته‌ای هستی. چه کسی به این خوبی تعلیمت داده است؟ روباه پاسخ داد سرِ از تن جداشدۀ گرگ!”

و همین حکایت در فرائد السلوک باب دوم بدین‌گونه آمده است:

آورده‌اند که شیری که گاو و ماهی از نهیب پنجۀ او در زمین نفس بنیارستندی زد، و شیر آسمان از صولت چنگال او در مرغزار فلک، گام نیارستی نهاد، مرغ از هیبت او بالای بیشه نیارستی پرید و پیل از دهشت او پیرامون صحرا نیارستی گردید،

یذود عن غیضة ملتفة اشب/ منیعةٍ فی حماه ذات اشبال

“او (شیر) از بیشه‌ای که دارای درختان انبوه و به‌هم پیچیده است دفاع می‌کند. چنین بیشه‌ای (از دست دشمنان) به دور است و پناهگاه فرزندان اوست.”

در بیشه‌ای مقام داشت و در وادی‌ای متمکن بود. و گرگی و روباهی از جملۀ مرتبان خدمت و خاصگیان حضرت او بودند. روزی شیر را تماشای شکار آرزو کرد. به نشاط صید مایل شد. گرگ و روباه در صحبت او روانه شدند و در خدمت رکاب او برفتند. شیر گفت هریک در طلب صید به گوشه‌ای بیرون رویم و موضع اجتماع ما با آنچه از شکار حاصل شده باشد به فلان بیشه بود. مثال را امتثال نمودند و فرمان را ارتسام واجب دانستند. و هریکی به طرفی روی نهادند [و] از جانبی برفتند. چون زمانی چند برآمد به هم جمع شدند به موضع معهود. شیر، خرگوری شکسته بود و گرک، آهویی صید کرده و روباه، خرگوشی گرفته. چون جمله جمع شدند شیر گرگ را گفت بیا این صیدها را قسمت کن. گرگ گفت قسمت راست است و نصیب هریک مفروز. خرگور ملک را و آهو مرا و خرگوش روباه را. شیر از این قسمت در خشم شد پنجه بزد و سرگرگ از تن برگرفت و پیش نهاد. و در میان خشم و کینه روباه را گفت بیا قسمت کن. روباه گفت خرگور را ملک راتب چاشت سازد و آهو راتب شام و خرگوش حالی را تنقّلی می‌فرماید. شیر گفت قسمتی بدین زیبایی از که آموختی؟ گفت از آن سر که در پیش تخت ملک نهاده است!

*****

۲۱۷-

این چنین شه را ز لشکر زحمت است
لیک همره شد جماعت رحمت است

اشاره بدین حدیث است:

الجماعه رحمة والفرقة عذاب.[۸]

فی الجماعة رحمة و فی الفرقة عذاب.[۹]

“در یکپارچگی مردم، رحمت (خدا متجلّی) است و در پراکندگیِ آنها عذابِ (خدا).”

*****

۲۱۸-

آن یکی آمد دَرِ یاری بزد
گفت یارش کیستی ای معتمد

مأخذ آن حکایتی است که جاحظ در کتاب الحیوان، جلد اول، ص ۱۶۵ نقل می‌کند و هی هذه:

وحدثنی ابوعلی الانصاری و عبدالکریم الغفاری قالا حدثنا عیسی بن حاضر قال کان عمروبن غبیدة یجلس فی داره و کان لایدع بابه مفتوحاً فاذا قرعه انسان قام بنفسه حتى یفتحه له فاتیت الباب یوماً فقرعته فقال من هذا فقلت انا فقال ما اعرف احداً یسمى انا فلم اقل شیئاً و قمت خلف الباب اذجاء رجل من اهل خراسان فقرع الباب فقال عمرو من هذا فقال رجل غریب قدم علیک یلتمس العلم فقام له ففتح له الباب فلما وجدت فرجةً اردت ان الج الباب فدفع الباب فی وجهی بعنف فاقمت عنده ایاماً ثم قلت فی نفسی والله انی یوم اتغضب على عمروبن عبید لغیر رشیدالرأی فاتیت الباب فقرعته علیه فقال من هذا فقلت عیسی بن حاضر فقام ففتح لى الباب.

“ابو علی انصاری و عبدالکریم غفاری از قول عیسی بن حاضر نقل کرده‌اند که عمروبن عبیده عادت داشت همیشه در خانه اقامت کند و درِ خانه‌اش همواره بسته بود. اگر کسی در می‌زد خودش آن را باز می‌کرد. روزی من (عیسی بن حاضر) درِ خانه‌اش را زدم. پرسید کیست؟ گفتم: منم. گفت کسی را به نام منم نمی‌شناسم! من هم چیزی نگفتم و همچنان پشت در ماندم. در این اثنا مردی از خراسان سر رسید و در زد. عمرو پرسید کیست؟ پاسخ داد غریبه‌ای هستم که برای کسب دانش به خانۀ شما روی آورده‌ام. عمرو در را باز کرد. من از فرصت استفاده کرده خواستم داخل شوم ولی به شدّت در را به رویم بست. چندروز همچنان پشت در ماندم. با خود گفتم بی‌شک خشمی که من نسبت به عمرو پیدا کرده‌ام بیجا و دور از اندیشۀ سالم است. آنگاه درِ خانه را زدم و وقتی پرسید کیست؟ گفتم عیسی بن حاضر. این‌بار وی در را به رویم باز کرد.”

و این حکایت را تا جملۀ «ما اعرف احداً یسمى انا» و بدون ذکر عیسی بن حاضر در ربیع الابرار، باب الاسماء والکنی، هم می‌توان دید.

عبدالله انصاری نیز، این حکایت را بدین شکل نقل کرده است:

عاشقی از کمال شوق بر در سرای معشوق آمد، حلقه بر سندان زد. بر ضمیرش گذر کرد که اگر معشوق گوید کیستی چه گویم؟ اگر گویم منم گوید تو را تا تویی در عالم ما بار نیست. و اگر گویم تویی گوید من در هودج کبریایی خود متمکّنم و از وجود تو مستغنی. باز شو و از در درگذار شو. مسکین تا روز بر قدم انتظار بیچاره‌وار شرمسار بماند.[۱۰]

و شیخ عطار در بیان این قصّه گوید:

عاشقی را بود معشوقی چو ماه/ مهر کرده ترک، پیش او کلاه/ مدتی در انتظارش بوده بود/ جان به لب بر خون دل آلوده بود/ داد آخر وعدۀ وصلیش باز/ گفت خواهد بودت امشب روز ناز/ مرد آمد تا در دلخواه خویش/ اوفتادش مشکلی در راه خویش/ گفت اگر این حلقه را بر در زنم/ گویدم این کیست من گویم منم/ گویدم پس چون تویی با خویش ساز/ عشق اگر بازی همه با خویش باز/ ور بدو گویم نِیَم من، آن تویی/ گویدم پس تو برِ که می‌روی/ در میان این دو مشکل چون کنم/ خویش را بی‌خویش حاصل چون کنم/ آن شبانگه بسر دَرِ آن دلفروز/ هم در این اندیشه بود او تا به روز/ این سخن می‌گفت پیش صادقی/ گفت عاقل بود او نه عاشقی/ زان که همچون عاقلان صدگونه حال/ گشت بر وی در جواب و در سؤال/ زان که گر بودیش عشقی کارگر/ در شکستی زود و در رفتی به در/ تا بر اندیشی تو کار از بددلی/ حاصلت گردد همه بی‌حاصلی/ عاشقان را نیست با اندیشه کار/ مصلحت‌اندیش باشد پیشه کار[۱۱]

*****

۲۱۹-

کمترین کاریش هر روز آن بود
کاو سه لشکر را روانه می‌کند

لشکری زاصلاب سوى امّهات
بهر آن تا در رحم روید نبات

لشکری زارحام سوی خاکدان
تا ز نرّ و ماده پر گردد جهان

لشکری از خاک زان سوی اجل
تا ببیند هرکسی حسن عمل «به بعد»

مقتبس است از کلام مولای متقیان علی (ع):

لله تعالى کل لحظة ثلاثه عساکر فعسکر ینزل من الاصلاب الى الارحام و عسکر ینزل من الارحام الى الارض و عسکر یرتحل من الدنیا الى الآخرۃ.[۱۲]

“خدا را هر لحظه سه لشکر است: ۱- لشکری که از پشت پدران به رحم مادران منتقل می‌شود. ۲- لشکری که از رحم مادران به صحنۀ زمین قدم می‌گذارد. ۳- لشکری که از دنیا به آخرت رحلت می‌کند.”

*****

۲۲۰-

هر نبی و هر ولی را مسلکی است
لیک تا حق می‌بَرَد جمله یکی است

ظاهراً مستفاد است از مضمون حدیث ذیل:

انا اولى الناس بعیسى بن مریم فی الاولى والآخرة قالوا کیف یا رسول الله قال الانبیاء اخوة من علات و امهاتهم شتی و دینهم واحد فلیس بیننا نبی.[۱۳]

“پیامبر (ص) فرمود من به عیسی بن مریم از ابتدا تا انتهای خلقت (یا در دنیا و آخرت) بیش از دیگران اولی و برتر هستم. اصحاب پرسیدند ای رسول خدا چگونه؟ فرمود انبیا پدری واحد دارند (از نور واحدی هستند) و مادرانی پراکنده و متعدّد. و همگی مأمور به دین اسلام هستند. در عین حال بین ما (من و عیسی) پیامبر ثالثی نیست. (بنابر این به عنوان پیامبر و برادر عیسی بن مریم اولویّت با من است.)”

——

[۱]  تفسیر ابوالفتوح، طبع تهران، ج ۵، ص ۳۱۸٫

[۲]  لطائف معنوی، تألیف عبداللطیف بن عبدالله عباسی طبع هند، ص ۶۰٫

[۳]  شرح نهج البلاغه، ج ۴، ص ۲۷۰٫

[۴]  اللؤلؤالمرصوع، ص ۴۴٫

[۵]  حلیلة الاولیا، طبع مصر، ج ۱، ص ۱۸٫

[۶]  احیاءالعلوم، ج ۱، ص ۶۴ و با مختصر تفاوت ج ۳، ص ۱۳٫ نیز رجوع کنید به: اتحاف السادة المتقین، ج ۱، ص ۴۶۲٫

[۷]  نهایۀ ابن اثیر، در ذیل: وشم. شرح معلقّات سبع، ذیل: بیت اول از قصیدۀ طرفة بن العبد.

[۸]  جامع صغیر، ج ۱، ص ۱۴۴٫

[۹]  کنوزالحقایق، ص ۸۸٫

[۱۰]  رسالۀ عقل و عشق از عبدالله انصاری.

[۱۱]  مصیبت نامۀ عطار.

[۱۲]  شرح نهج البلاغه، ج ۴، ص ۵۵۹٫

[۱۳]  مسند احمد، ج ۲، ص ۳۱۹ و با اختلاف در ترتیب عبارت ص ۴۰۶، ۴۳۷، بخاری ج ۲، ص ۱۶۳، مسلم (به طریق و اشکال محتلفه) ج ۷، ص ۹۶، قصص الانبیاء ثعلبی، طبع مصر، ص ۳۴۱، جامع صغیر، ج ۱، ص ۱۰۷٫

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *