مثنوی مولانا – دفتر اوّل – بخش ۱۴۲ – رَفتن گُرگ و روباه در خِدمَتِ شیر به شکار

 

۳۰۲۶ شیر و گُرگ و روبَهی بَهرِ شکار رفته بودند از طَلَب در کوهْسار
۳۰۲۷ تا به پُشتِ هَمدِگَر بر صَیْدها سخت بَر بَندند بارِ قَیدها
۳۰۲۸ هر سه با هم اَنْدر آن صَحرایِ ژَرْف صَیْدها گیرند بسیار و شِگَرْف
۳۰۲۹ گَرچه زیشان شیرِ نَر را نَنگ بود لیک کرد اِکْرام و هَمراهی نِمود
۳۰۳۰ این چُنین شَهْ را زِ لشِکَر زَحمَت است لیک هَمره شُد، جَماعَت رَحمَت است
۳۰۳۱ این چُنین مَهْ را زِ اَخْتَر نَنگ‌هاست او میانِ اَخْتَرانْ بَهرِ سَخاست
۳۰۳۲ اَمرِ شاوِرْهُمْ پَیَمبَر را رَسید گَرچه رایی نیست رایش را نَدید
۳۰۳۳ در تَرازو، جو رَفیقِ زَرْ شُده‌ست نه از آن که جو چو زَرْ جوهر شُده‌ست
۳۰۳۴ روحْ قالَب را کُنون هَمره شُده‌ست مُدّتی سگْ حارِسِ دَرگَهْ شُده‌ست
۳۰۳۵ چون که رفتند این جَماعَت سویِ کوه در رِکابِ شیرِ با فَرّ و شُکوه
۳۰۳۶ گاوِ کوهیّ و بُز و خرگوشِ زَفْت یافتند و کارِ ایشان پیش رَفت
۳۰۳۷ هرکِه باشد در پِیِ شیرِ حِراب کَم نیایَد روز و شب او را کَباب
۳۰۳۸ چون زِ کُهْ در پیشه آوَرْدَندَشان کُشته و مَجْروح و اَنْدر خونْ کَشان
۳۰۳۹ گُرگ و روبَه را طَمَع بود اَنْدر آن که رَوَد قِسْمَت به عدلِ خُسروان
۳۰۴۰ عکسِ طَمْعِ هر دوشان بر شیر زد شیر دانست آن طَمَع‌ها را سَنَد
۳۰۴۱ هرکِه باشد شیرِ اسرار و امیر او بِدانَد هرچه اندیشد ضَمیر
۳۰۴۲ هین نِگَه دار ای دلِ اندیشه‌خو دلْ زِ اندیشه‌یْ بَدی در پیشِ او
۳۰۴۳ دانَد و خَر را هَمی‌رانَد خَموش در رُخَت خندد برایِ روی‌ْپوش
۳۰۴۴ شیر چون دانست آن وَسواسَشان وا نگُفت و داشت آن دَمْ پاسَشان
۳۰۴۵ لیک با خود گفت بِنْمایَم سِزا مَر شما را ای خَسیسانِ گدا
۳۰۴۶ مَر شما را بَسْ نیامَد رایِ من؟ ظَنَّتان این است در اِعْطایِ من؟
۳۰۴۷ ای عُقول و رایَتان از رایِ من از عَطاهایِ جهانْ‌آرایِ من
۳۰۴۸ نَقْش با نَقّاش چِه اسْگالَد دِگَر چون سِگالِش اوش بَخشید و خَبَر
۳۰۴۹ این چُنین ظَنِّ خَسیسانه به من مَر شما را بود نَنگانِ زَمَن؟
۳۰۵۰ ظانّینْ بِاللّهِ ظَنَّ السَّوْء را گَر نَبُرَّم، سَر بُوَد عینِ خَطا
۳۰۵۱ وا رَهانَم چَرخ را از نَنگَتان تا بِمانَد در جهان این داستان
۳۰۵۲ شیر با این فکر می‌زد خنده فاش بر تَبَسُّم‌هایِ شیر، ایمِن مَباش
۳۰۵۳ مالِ دنیا شُد تَبَسُّم‌هایِ حَق کرد ما را مَست و مَغرور و خَلَق
۳۰۵۴ فقر و رَنْجوری بِهْ اَسْتَت ای سَنَد کان تَبَسُّم دامِ خود را بَر کَند

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *