احادیث و قصص مثنوی مولانا – دفتر اول – شمارۀ ۲۲۱ تا ۲۳۰ – (بیت ۳۱۳۳ تا ۳۵۲۷)
۲۲۱-
امت مرحومه زاین رو خواندمان
آن رسول حق و صادق در بیان
اشاره بدین حدیث است:
ان امتی امه مرحومه لیس علیها فی الآخرة عذاب انما عذابها فی الدنیا القتل والبلابل و الزلازل.[۱]
“امّت من، امّتی است که مشمول رحمت الهی شده و در آخرت عذاب نخواهد شد. عذابش در همین دنیاست از نوع مبتلا شدن به بلای قتل، وحشت، زلزله و امثال آن.”
ان هذه الامة مرحومة جعل الله عزوجل عذابها بینها فاذا کان یوم القیامة دفع الى کل امری منهم رجلا من اهل الادیان فقال هذا یکون فداءک من النار.[۲]
“این امت (در روز قیامت) مشمول رحمت حق خواهد بود. خدای عزوجل عذاب امت را (در همین دنیا) بین خودشان قرار داده و در عوض روز قیامت به جای هریک از آنان، یک نفر از معتقدان به دینهای دیگر را عذاب میکند.”
امتی امه مرحومة مغفور لها متاب علیها.[۳]
“امت من امتی مورد رحمت، مغفرت و توبۀ الهی خواهد بود.”
*****
۲۲۲-
آمد از آفاق یار مهربان
یوسف صدیق را شد میهمان
مأخذ آن حکایتی است که در کتاب المستجاد من فعلات الاجواد تألیف ابوعلی محسن بن على تنوخی، طبع مطبعة ترقی دمشق، ۱۳۶۵، ص ۲۴۸ مذکور افتاده و ابواسحاق ابراهیم بن علی حُصری در ذیل زهرالاداب آن حکایت را نقل کرده و ما از روی کتاب اخیر در اینجا میآوریم:
واهدى بعض الکتاب الى رئیسه مرآةً فقال من این وقع اختیارک علیها قال لتذکرنی بها کلما نظرت الى وجهک الحسن.[۴]
“کاتبی به رئیس خود آینهای هدیه داد. وی در پاسخ به این سؤال که چرا آینه را برای هدیه انتخاب کردی گفت: برای اینکه هربار که چهرۀ زیبای خود را در آن ببینی مرا نیز به خاطر آوری.”
محمد عوفی این قصه را روایت میکند به طریق ذیل:
آوردهاند که در آن وقت که امیرالمؤمنین معتز به خلافت نشست هرکس از امرای اطراف به خدمت او هدیهها فرستادند. ابو علی ایوب که امیر فارس بود در میان هدیههای خویش آینۀ چینی فرستاد که آن را همتایی نبود در غایت صفا. احمد اسرائیل که وزیر بود بر وی اعتراض کرد، گفت بنده به نزد خلفا هدیهها فرستد چون اسب قیمتی یا غلامان خوب یا کنیزکی صاحب جمال یا سلاحی گرانمایه یا جامههای مرتفع. چنانکه کسوت ملوک را شاید و اگر از این نباشد باز یا چرغ یا یوز و امثال اینها. تو را چه بر آن داشت که به خدمت او آینه فرستادی؟ احمد ایوب جواب نوشت که مرا باعث بر فرستادن آینه دو چیز بود: اول آنکه سخت خوب بود. و دیگر آن که روی امیرالمؤمنین عظیم خوب است، خواستم که چون امیرالمؤمنین در آینه بنگرد و جمال صورت خود بیند، از بندۀ خود یاد کند.[۵]
*****
۲۲۳-
پیش از عثمان یکی نسّاخ بود
کاو به نسخِ وحی، جِدّی مینمود
مقصود از این نسّاخ یا کاتب وحی، عبدالله بن سعدبن ابی سرح است که داستان او را ابن عبدالبرّ در کتاب استیعاب، طبع حیدرآباد، جلد دوم ص ۳۸۱ و ابن الاثیر در کتاب اسدالغابه، چاپ مصر، ج ۳، ص ۱۷۳ و ابوالحسن علی بن احمد واحدی در کتاب اسباب النّزول نقل کردهاند.
اینک روایت واحدی در ذیل آیه شریفه
و من قال سانزل مثل ما انزل الله[۶] نزلت فی عبدالله بن سعدبن ابی سرحٍ کان قد تکلم بالاسلام فدعاه رسول الله (ص) ذات یوم یکتب له شیئاً فلما نزلت الآیة التی فی المؤمنین و لقد خلقنا الانسان من سلالة املاها علیه فلما انتهى الى قوله ثم انشأناه خلقا آخر عجب عبدالله فی تفصیل خلق الانسان فقال تبارک الله احسن الخالقین فقال رسول الله (ص) هکذا انزلت على فشک عبدالله حینئذ و قال لئن کان محمد صادقا لقد اوحى الى کما اوحی الیه و لئن کان کاذبا لقد قلت کما قال وارتد عن الاسلام.[۷]
“آیۀ شریفۀ ( و من قال سانزل مثل ما انزل الله…) دربارۀ عبدالله بن سعدبن ابی سرح نازل گردید. وی هنگامی که اسلام را پذیرفت توسط پیامبر(ص) برای کتابت وحی پذیرفته شد. زمانی که آیۀ مربوط به مؤمنین نازل شد (ولقد خلقنا الانسان من سلالة…[۸]) پیامبر(ص) آن را به وی املا کرد تا بنویسد، همین که آیه به اینجا ختم شد که ثم أنشاناه خلقا آخر عبدالله از چنین توصیفی دربارۀ انسان به شگفتی افتاد و به دنبال آیه افزود: تبارک الله احسن الخالقین. پیامبر (ص) فرمود آیه به همین صورت بر من نازل شده است. عبدالله دراین مورد نسبت به پیامبر به شک افتاد و گفت اگر پیامبر در اظهارنظرش صادق باشد معلوم میشود که به من و آن حضرت هردو وحی شده است. اما اگر کاذب باشد، من چیزی را گفتهام که همان وحی بوده است. و به این ترتیب وی مرتد شد.”
و این حکایت در تفسیر ابوالفتوح، طبع تهران، جلد ۱، ص ۱۴۹ بدون ذکر عبدالله بن سعد نقل شده و روایت او چنین است:
ابو مالک گفت آیۀ (فویل للذین یکتبون الکتاب…[۹]) در شأن دبیری آمد که پیغامبر را بود علیه السلام و آنچه پیغمبر بر او دادی که بنویس او به خلاف آن نوشتی. به جای غفور رحیم، سمیع علیم و به جای سمیع علیم، عزیز حکیم و مانند این. عاقبت مرتد شد و بگریخت.
*****
۲۲۴-
کای محبّ عفو از ما عفو کن
ای طبیب رنج ناسور کهن
مقتبس است از این روایت:
اللهم انک عفو تحب العفو فاعف عنى.[۱۰]
“خدایا، تو که عفو کنندهای و دوستدار عفو از من درگذر.”
*****
۲۲۵-
خویش در آیینه دید آن زشت مرد
رو بگردانید از آن و خشم کرد
اشاره است به قصّه و مثلی که به مناسبت بیت:
سوخت هندو آینه از درد را
کاین سیهرو مینماید مرد را
در دفتر دوم [ردیف ۳۴۷] توضیح آن نگاشته میآید.
*****
۲۲۶-
اشاره است به خبر ذیل:
عن ابی هریرة ان رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم دخل المسجد فدخل رجل فضلی ثم جاء فسلم على رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم فرد رسول الله السلام ثم قال ارجع فصل فانک لم تصل فرجع الرجل فصلی کماکان صلی ثم جاء الى النبی فسلم صلى الله علیه و آله و سلم علیه فقال رسول الله و علیک السلام ثم قال ارجع فصل فانک لم تصل حتى فعل ذلک ثلاث مرات.[۱۱]
“از ابوهریره نقل شده که رسول خدا (ص) داخل مسجد شد. سپس مردی وارد شد و نماز خواند. آنگاه به نزد پیامبر آمد و سلام کرد. پیامبر جواب سلام دادند و گفتند برگرد و نماز بخوان که آنچه به جا آوردی نماز نبود. مرد برگشت و همچون بار اول نماز گزارد. سپس به حضور پیامبر آمد و سلام کرد. پیامبر جواب سلام دادند و گفتند بازگرد و نمازت را بخوان که هنوز نماز به جای نیاوردهای. و این ماجرا سه بار تکرار شد.”
*****
۲۲۷-
گفت پیغمبر که هست از امّتم
کاو بود هم گوهر و هم همّتم
مر مرا زان نور بیند جانشان
که من ایشان را همی بینم از آن
ظاهراً اشاره به حدیث ذیل است:
وددت انا قد رأینا اخواننا فقالوا یا رسول الله السنا باخوانک قال بل انتم اصحابی و اخوانی الذین لم یأتوا بعد و انا فرطهم على الحوض فقالوا یا رسول الله کیف تعرف من لم یات من امتک بعد قال ارأیت لو ان رجلا کان له خیل غر محجله بین ظهرانی خیل بهم دهم الم یکن یعرفها قالوا بلى قال انهم فانهم یاتون یوم القیامة غراً محجلین من اثر الوضوء.[۱۲]
“(پیامبر ص فرمود:) دوست داشتم برادران خود را میدیدم. (اصحاب با شگفتی) پرسیدند مگر ما برادران تو نیستیم؟ فرمود شما اصحاب منید. برادران من کسانی هستند که هنوز نیامدهاند. من در روز قیامت در کنار حوض (کوثر) بین آنها خواهم بود. پرسیدند ای رسول خدا کسانی از امّت را که نیامدهاند چگونه خواهی شناخت؟ فرمود: اگر کسی یک اسب پیشانی و دست و پای سفید داشته باشد و در جمع اسبانی سیاه و تیره رنگ قرارش دهد آیا آن را از بقیه تشخیص نمیدهد؟ گفتند آری. فرمود: روز قیامت آنان (برادران من) نیز با چهرههای نورانی، ظاهر میگردند (و بدین ترتیب از بقیه تشخیص داده میشوند).”
وددت انی لقیت اخوانی فقال اصحاب النبی صلى الله علیه و آله و سلم او لیس نحن اخوانک قال انتم اصحابی ولکن اخوانی الذین آمنوا بی و لم یرونی.[۱۳]
“پیامبر ص فرمود:) دوست داشتم برادران خود را دیدار میکردم. اصحاب پرسیدند آیا ما برادران تو نیستیم؟ فرمود شما اصحاب منید، ولی برادران من کسانی هستند که به من ایمان میآورند، درحالی که مرا ندیدهاند.”
من اشد امتی لی حبا ناس یکونون بعدی یود احدهم لورآنی باهله و ماله.[۱۴]
“مشتاقان حقیقی من از میان امّت کسانی هستند که بعد از من خواهند آمد، و خوش دارند که در آرزوی دیدار من از خانواده و دارایی خود بگذرند.”
*****
۲۲۸-
چینیان گفتند ما نقّاشتر
رومیان گفتند ما را کرّ و فرّ
مأخذ آن حکایت ذیل است:
فقد حکى ان اهل الصین و اهل الروم تباهوا بین یدی بعض الملوک بحسن صناعة النقش والصور فاستقر رأى الملک على ان یسلم الیهم صفة لینقش اهل الصین منها جانبا و اهل الروم جانبا و یرخی بینهما حجاب و یمنع اطلاع کل فریق على الاخر ففعل ذلک فجمع اهل الروم من الاصباغ الغریبة مالا ینحصر و دخل اهل الصین من غیر صبغ و اقبلوا یجلون جانبه فیصقلونه فلما فزع اهل الروم ادعی اهل الصین انهم قد فرغوا ایضا فعجب الملک من قولهم و انهم کیف فرغوا من النقش من غیر صبغ فقیل فکیف فرغتم من غیر صبغ فقالوا ما علیکم ارفعواالحجاب فرفعوا و اذا بجانبهم یتلألؤ منه عجائب صنائع الرومیة مع زیادة اشراق و بریق اذ کان قد صار کالمرآة المجلوة لکثرة التصقیل فازداد حسن جانبهم بمزید التصقیلو.[۱۵]
“آوردهاند که در حضور یکی از شاهان، بین چند هنرمند چینی و رومی، بر سر داشتن بهترین هنر نقاشی و صورتگری گفتوگو و مباهات درگرفت. شاه دستور داد ایوانی در اختیار این دو گروه قرار دهند تا هرکدام در قسمتی از آن هنرنمایی کنند. مقرّر شد پردهای بینشان کشیده شود تا از عملکرد یکدیگر مطّلع نشوند. رومیان کار خود را با به کاربردن رنگهای عجیب و منحصر بهفرد، آغاز کردند اما چینیان بدون استفاده از رنگها، مشغول شدند آنها کارشان فقط این بود که قسمت مربوط به خود را بشدّت جلا و صیقل دهند. کار رومیان که تمام شد چینیان گفتند کار ما هم تمام شده است. شاه از این همزمانی اتمام کار، متعجب شد درحالی که هنوز رنگی را به کار نبرده بودند. هنرمندان چینی گفتند ما آمادۀ ارائه کار خود هستیم پرده را کنار زنید. پرده را که برداشتند نقشهای زیبای روبهرو که به هنرمندان رومی مربوط بود با تلألؤ و درخشندگی بیشتری نمایان گردید. هنرمندان چینی موفق شده بودند قسمت مربوط به خود را با صیقل دادن زیاد، شبیه آینه کنند تا نقشهای مقابل را -هرچند زیبا باشد- با زیبایی مضاعف منعکس نمایند.”
و انوری حکایت فوق را بدین گونه در شعر خود آورده است:
صفّهای را نقش میبستند نقّاشان چین/ بشنو این معنی کزین خوشتر حدیثی نشنوی/ اوستادی نیمهای را کرد همچون آینه/ اوستادی نیمهای را کرد نقش مانوی/ ای برادر خویشتن را صفهای دان همچنان/ هم به سقف نیک عالی هم به بنیاد قوی/ باری ار آن نیمۀ پرنقش نتوانی شدن/ جهد آن کن تا مگر آن نیمۀ دیگر شوی
و حکیم نظامی در اسکندرنامه این حکایت را بدینگونه منظوم گردانیده است:
چو زین قصّه گفتن به آخر رسید/ ز چینی و رومی سخن شد پدید/ به صورتگری دعوی انگیختند/ بساطی به مجلس فرو ریختند/ نمودند هریک به گفتار خویش/ نموداری از نقش پرگار خویش/ برآن شد سرانجام کار، اتفاق/ که سازند طاقی چو ابروی طاق/ میان دو ابروی طاق بلند/ حجابی فرود آورد نقشبند/ برآن گوشه رومی کند دستکار/ براین گوشه چینی نگارد نگار/ نبینند پیرایش یکدگر/ مگر مدّت دعوی آید بهسر/ چو زان کار گردند پرداخته/ حجاب از میان گردد انداخته/ ببینند کز هردو پیکر کدام/ نو آیینتر آید چو گردد تمام/ نشستند صورتگران در نهفت/ در آن جفتۀ طاق چون طاق جفت/ به یک مدّت از کار پرداختند/ حجاب از دو پیکر برانداختند/ یکی بود پیکر دو ارژنگ را/ تفاوت نه هم نقش و هم رنگ را/ عجب ماند از آن کار نظّارگی/ به حیرت فروماند یکبارگی/ که چون کردهاند این دو صورت گزار/ که در وی تفاوت نباشد به کار/ میان دو پرگار بنشست شاه/ در این و در آن کرد هردو نگاه/ نه بشناخت از یکدگر بازشان/ نه پیبرد در پردۀ رازشان/ بسی راز از آن در نظر باز جست/ نشد صورت حال، بر وی درست/ همین در میانه یکی فرق بود/ که این میپذیرفت و آن مینمود/ چو فرزانه دید آن دو بتخانه را/ بدیع آمد آن نقش فرزانه را/ درستی طلب کرد چندان شتافت/ کزان نقش سررشتهای باز یافت/ بفرمود تا در میان تاختند/ حجابی دگر در میان ساختند/ چو آمد حجابی میان دو کاخ/ یکی تنگدل شد یکی دلفراخ/ رقمهای رومی نشد ز آب و رنگ/ بر آیینۀ چینی افتاد زنگ/ چو شد صفۀ چینیان بینگار/ شگفتی فرو ماند ازان شهریار/ دگرره حجاب از میان برکشید/ همان پیکر اول آمد پدید/ بدانست کان طاق افروخته/ به صیقل رقم دارد اندوخته/ در آن وقت کان شغل میساختند/ میانه حجابی برافراختند/ به صورتگری بود رومی به پای/ مصقّل همی کرد چینیسرای/ هرآن نقش کان صفّه گیرنده شد/ به افروزش این سو پذیرنده شد/ بر آن رفت فتوی در آن داوری/ که هست از بصر هر دو را یاوری/ نداند چو رومی کسی نقش بست/ که در صیقلی چین بود چیردست[۱۶]
*****
۲۲۹-
مأخذ این مطلب روایتی است که ابونصر سرّاج در کتاب اللمع، چاپ لیدن، ص ۱۳ و ص ۱۰۲ و غزالی در احیاء العلوم، ج ۴، ص ۱۵۷ و ابن الاثیر در کتاب اسدالغابة ج ۱، ص ۳۵۵ در ذیل حال حارثة بن سراقة بن حارث الانصاری الخزرجی که در جنگ بدر به شهادت رسید نقل کرده است و ما این روایت را از کتاب اخیر نقل میکنیم (با حذف سلسلۀ اسناد)
بینما رسول الله (ص) یمشی اذاستقبله شاب من الانصار فقال له النبی (ص) کیف اصبحت یا حارث قال اصبحت مؤمنا بالله حقا قال انظر ماذا تقول فان لکل قول حقیقة قال یا رسول الله عزفت نفسی عن الدنیا فاسهرت لیلى و اظمأت نهاری فکانی بعرش ربی عزوجل بارزا و کأنی انظر الى اهل الجنة یتزاورون فیها وکانی انظر الى اهل النار یتعاوون فیها قال الزم عبد نورالله الایمان فی قلبه.[۱۷]
” پیامبر (ص) قدم میزد که جوانی از انصار جلو آمد. پیامبر فرمود ای حارث، شب را چگونه به صبح آوردهای؟ گفت در حالی که به خدا ایمان حقیقی داشتم. فرمود بنگر چه میگویی! زیرا هر سخنی را معنی و حقیقتی است. گفت ای رسول خدا، نفْس من از دنیا کناره گرفته است، شب را به بیداری و روز را به روزهداری میگذرانم. و گویی بر عرش خدای عزوجل حضور یافتهام و بهشتیان را که به دیدار هم جمع آمده و جهنمیّان را که مجتمع شدهاند میبینم. پیامبر فرمود این حال خوش را برای خود نگه دار. سپس رو به اصحاب کرد و فرمود خداوند نور ایمان را در دل این جوان تابانیده است.”
*****
۲۳۰-
الشقی من شقی فی بطن الام
من سمات الله یعرف کلهم
اشاره بدین حدیث است:
الشقی من شقی فی بطن امه والسعید من وعظ بغیره.[۱۸]
“شقی در شکم مادرش شقی شده و سعید کسی است که از دیگران پند آموخته است.”
السعید من سعد فی بطن امه والشقی من شقی فی بطن امه.[۱۹]
“سعید در شکم مادرش سعید شده و شقی هم در شکم مادرش شقی شده است.”
——-
[۱] مسند احمد، ج ۴، ص ۴۰۸٫
[۲] همان مأخذ، ص ۴۱۰٫
[۳] جامع صغیر، ج ۱، ص ۶۴٫
[۴] ذیل زهرالاداب، طبع مطبعۀ رحمانیه ۱۳۵۳، ص ۲۲۹٫
[۵] جوامع الحکایات، باب شانزدهم، از قسم اول.
[۶] سورۀ انعام آیۀ ۹۳٫
[۷] اسباب النزول، طبع مصر، ص ۱۶۵٫
[۸] سوره مؤمنون آیۀ ۱۲٫
[۹] سورۀ بقره آیۀ ۷۹٫
[۱۰] کنوزالحقائق، ص ۲۰ و ۹۲٫
[۱۱] بخاری، ج ۱، ص ۹۱٫ مسلم، ج ۲، ص ۱۱، ۹۴ و ج ۴، ص ۵۹ و با تفصیل بیشتر مسند احمد، ج ۴، ص ۳۴۰٫
[۱۲] مسند احمد، ج ۲، ص ۳۰۰، ۴۰۸٫
[۱۳] مسند احمد، ج ۳، ص ۱۱۵، تفسیر ابوالفتوح، طبع تهران (چاپ اول) ج ۱، ص ۴۱ و با تفصیل بیشتر امالی مفید، طبع نجف، ص ۳۹-۴۰ و با اختلافی در تعبیر مسند احمد، ج ۴، ص ۱۰۶٫
[۱۴] مسلم، ج ۸، ص ۱۴۵، مسند احمد، ج ۲، ص ۴۱۷، ج ۵، ص ۱۵۶، ۱۷۰٫
[۱۵] احیاء العلوم، ج ۳، ص ۱۷٫
[۱۶] اسکندرنامۀ نظامی، طبع تهران، ۱۳۱۶ قمری، ص ۵۲۸٫
[۱۷] واین حدیث که یکی از احادیث چهارگانه بسیار مهمّی است که معارف صوفیه و عرفا بر آنها مبتنی است در تفسیر ابوالفتوح، ج ۱، ص ۴۳ نیز نقل شده و مولانا آن را به زید (ظاهراً زیدبن حارثه) نسبت میدهد و ابونعیم اصفهانی در حلیة الاولیا، جلد ۱، ص ۲۴۲ به معاذبن جبل. و با مآخذی که ذکر شد شبههای باقی نمیماند که نسبت آن به حارثه صحیحتر است.
[۱۸] مسلم، ج ۸، ص ۴۵، جامع صغیر، ج ۱، ص ۶۳٫
[۱۹] جامع صغیر، ج ۲، ص ۳۶، شرح تعرف، ج ۲، ص ۷۷٫
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!