احادیث و قصص مثنوی مولانا – دفتر اول – شمارۀ ۲۳۱ تا ۲۴۰ – (بیت ۳۵۳۴ تا ۳۸۰۰)

 

۲۳۱-

او مگر ینظر به نورالله بود
کاندرون پوست او را ره بود

مستند آن در ذیل شمارۀ [۱۰۳] مذکور است.

*****

۲۳۲-

بود لقمان پیش خواجۀ خویشتن
در میان بندگانش خوارتن

مأخذ آن روایتی است که در قصص الانبیاء ثعلبی ص ۲۹۵ و در تفسیر ابوالفتوح، ج ۴، ص ۲۷۱ نقل شده و ما آن را از مأخذ اخیر نقل می‌کنیم:

لقمان غلامی بود از آن دهقانی. و او را جز او، غلامان دیگر بودند. ایشان را به باغ فرستادی تا میوه آرند. ایشان میوۀ نیکوتر بخوردندی و لقمان هیچ نخوردی. او گفت چرا میوۀ بد می‌آرید؟ همانا آنچه نیک است از آن می‌خورید و آنچه رَدِی است پیش من می‌آرید. گفتند لقمان می‌خورد. لقمان گفت بفرمای تا پاره‌ای آب گرم آرند و ما را ده تا بازخوریم هرکس آنچه خورده باشد قی کند. همچنین کردند از گلوی لقمان جز آب تهی برنیامد و از گلوی ایشان آنچه خورده بودند برآمد.

*****

۲۳۳-

پس به غیبت نیم ذرّه حفظِ کار
بِه که اندر حاضری زان صدهزار

ظاهراً مقتبس است از مضمون خبر ذیل:

دعوة فی السر تعدل سبعین دعوة فی العلانیة.[۱]

“یک دعای پنهانی با هفتاد دعای علنی برابری می‌کند.”

*****

۲۳۴-

گفت پیغمبر که اصحابی نجوم

رهروان را شمع و شیطان را رجوم

مستند آن در ذیل شمارۀ [۱۴۹] مذکور است.

*****

۲۳۵-

نار، خصم آب و فرزندان اوست
همچنان که آب خصم جان اوست

آب آتش را کُشد زیرا که او
خصم فرزندان آب است و عدو

ظاهراً مأخوذ است از مضمون این حدیث:

لما خلق الله الارض جعلت تمید فخلق الجبال فقال بها علیها (کذا) فاستقرت فعجبت الملائکة من شدة الجبال فقالوا یا رب هل من خلقک شی اشد من الجبال قال نعم الحدید فقالوا یا رب هل من خلقک شیی اشد من الحدید قال نعم النار قالوا یا رب فهل من خلقک شی اشد من النار قال نعم الماء قالوا یا رب فهل من خلقک شی اشد من الماء قال نعم الریح قالوا یا رب فهل من خلقک شی اشد من الریح قال نعم ابن آدم تصدق بصدقة بیمینه یخفیها عن شما له.[۲]

“هنگامی‌که زمین آفریده شد با اضطراب و حرکت همراه بود. خداوند کوه‌ها را آفرید و به آنها فرمان داد تا بر زمین قرار گیرند، در نتیجه زمین قرار گرفت. فرشتگان از صلابت کوه‌ها به شگفتی آمدند و گفتند خدایا، چیزی از کوه‌ها محکم‌تر وجود دارد؟ فرمود آری، آهن محکم‌تر است. گفتند از آهن محکم‌تر چیست؟ فرمود آری آتش. گفتند از آتش قوی‌تر چیست؟ فرمود آب. گفتند از آب قوی‌تر چیست؟ فرمود باد. گفتند از باد قوی‌تر چیست؟ فرمود آدمی. زیرا قادر است با دست راستش آن‌چنان صدقه دهد، که دست چپش متوجه نشود.”

*****

۲۳۶-

آتشی افتاد در عهد عُمر
همچو چوب خشک می‌خورد او حجر

مأخذ آن روایتی است مذکور در نوادرالاصول، از محمدبن علی حکیم ترمذی، چاپ اسلامبول، ص ۱۶۱:

و عن نافع قال خرج عنق نار من حرة النار لا تمر على شیء الاآخرقته فأتى عمر رضی الله عنه فاخبربها فصعد المنبر و محمد الله و اثنی علیه و قال ایها الناس اطفئوها بالصدقة فجاء عبدالرحمن بن عوف باربعة آلاف دینار فقال عمر ماذا صنعت حصرت الناس فتصدق الناس فاتی عمر فقال له قد طفئت فقال لولم تفعل لذهبت حتی انزل علیها.

“از قول نافع نقل شده است که از یک زمین سنگلاخ آتشی شعله‌ور شد و به هر چه می‌رسید آن را به کام خود می‌کشید. عمر که متوجه شد بالای منبر رفت و پس از حمد و ثنای خداوند خطاب کرد ای مردم، برای خاموش شدن این آتش باید صدقه داد. عبدالرحمان بن عوف چهارهزار دینار آماده کرد. عمر به او گفت چه کرده‌ای؟ چرا تا کنون این همه را از مردم مضایقه نموده‌ای؟ (زود باش) آنها را به مردم صدقه ده. طولی نکشید که به عمر پیغام دادند که آتش خاموش گردید. وی گفت اگر آتش خاموش نمی‌شد می‌رفتم تا خود را بر آن افکنم.”

این داستان را ابونعیم اصفهانی در کتاب دلائل النبوة بدین شکل نقل کرده است:

عن معاویة بن حرمل قال قدمت المدینة فذهب بی تمیم الداری الى طعامه فاکلت اکلا شدیدا فما شبعت من شدة الجوع فقد کنت اقمت فی المسجد ثلاثا لااطعم شیئا فبینا نخن ذات یوم اذخرج النار بالحرة فجاء عمر الى تمیم فقال قم الى هذه النار فقال یا امیرالمؤمنین من انا و ما انا فلم یزل به حتى قام معه قال و تبعتهما فانطلقا الى النار قال فجعل یحوشها بیده هکذا حتى دخلت الشعب و دخل تمیم خلفها و جعل عمر یقول لیس من رأى کمن لم یره.[۳]

“از معاویه بن حرمل نقل شده که وقتی به مدینه وارد شدم تمیم الدّاری مرا به طعام دعوت کرد و با این که در آنجا زیاد غذا خوردم، ولی از شدت گرسنگیم کاسته نشد آن گاه در مسجد اقامت گزیدم و تا سه روز از طعام خبری نبود. ناگهان گفته شد از درون سنگ‌ها آتشی زبانه کشیده است. عمر به من گفت تو هم به طرف این آتش بیا. گفتم ای امیر مؤمنان من کیستم و چیستم؟ ولى عمر همچنان اصرار کرد. ناگزیر من هم به دنبال، رفتم تا به آتش نزدیک شدیم. عمر جلو رفت و با دستش شعلۀ آتش را از اطراف مهار کرد و به داخل دره کشانید و به من که دنبالش می‌رفتم گفت آن‌کس که می‌بیند با آن‌کس که نمی‌بیند یکی نیست.”

*****

۲۳۷-

از علی آموز اخلاص عمل
شیر حق را دان مطهّر از دغل

این روایت را به صورتی که در مثنوی نقل شده تا کنون در هیچ مأخذ نیافته‌ام و ظاهراً حکایت مذکور با تصرّفی که از خصایص مولانا است مأخوذ است از گفتۀ غزالی و روایتی که در احیاءالعلوم بدین‌گونه آورده است:

و لما کان الغضب یهیج و یؤثر فی کل انسان وجب على السلطان ان لا یعاقب احدا فی حال غضبه لانه ربما یتعدى الواجب و لانه ربما یکون متغیرا علیه فیکون متشفیا لغیظه و مریحا نفسه من الم الغیظ فیکون صاحب حظ فینبغی ان یکون انتقامه و وانتصاره لله تعالی لالنفسه و رأى عمر رضى الله عنه سکران فاراد ان یأخذه و یعزره فشتمه السکران فرجع عمر فقیل له یا امیرالمؤمنین لما شتمک ترکته قال لانه اغضبنی و لو عزر ته لکان ذلک لغضبی لنفسی ولم احب ان اضرب مسلما حمیة لنفسی و قال عمربن عبدالعزیز رحمه الله لرجل اغضبه لولا انک اغضبتنى لعاقبتک.[۴]

“انسان بر اثر غضب به هیجان می‌آید و تحت تأثیر قرار می‌گیرد. بنابراین یک فرمانروا باید مواظب باشد که به هنگام خشم، کسی را مجازات نکند چون ممکن است بیش از حدّ لازم مجازات کند و چه بسا به تغییراتی در حالات وی منجر شود آن‌گونه که تشفّی و آرامش خود را در به کار بردن خشم بیابد و از آن حظّ و بهره بَرَد. باید هرگونه انتقام‌جویی و پیروزی برخصم برای خدا باشد نه برای خود. به همین مناسبت نقل شده است که روزی عمر شخصی را در حالت مستی دید. خواست جلب و تعزیرش کند اما چون دشنام گفت رهایش کرد و بازگشت. گفتند ای امیرمؤمنان چرا وقتی ناسزا گفت رهایش کردی؟ پاسخ داد برای این‌که مرا به خشم آورد. اگر من در آن حالت تعزیرش می‌کردم برای ارضای نفس خودم بود و نه رضای خدا. من دوست ندارم برای ارضای نفس خود کسی را تنبیه کنم. باز نقل کرده‌اند عمر بن عبدالعزیز نسبت به کسی شدیداً به خشم آمد، [ولی با خونسردی به او] گفت چون مرا به خشم آوردی در چنین حالتی مجازاتت نمی‌کنم.”

*****

۲۳۸-

چون ابیتُ عند ربی فاش شد
یُطعم و یُسقی کنایت زآش شد

اشاره بدین حدیث است:

نهى رسول الله صلى الله علیه وآله وسلم عن الوصال فقال رجل من المسلمین فانک یا رسول الله تواصل قال رسول الله صلى الله علیه واله وسلم و ایکم مثلی، انی ابیت یطعمنی ربی و یسقینی.[۵]

“رسول خدا (ص) دیگران را از روزۀ وصال (روزۀ امروز را بدون افطار به روز بعد متّصل کردن) منع می‌کرد. یکی از مسلمانان گفت ای رسول خدا پس چرا شما این کار را می‌کنید؟ فرمود کدامتان مثل من می‌شوید؟ من شب را به صبح می‌آورم در حالی که پروردگارم مرا اطعام می‌کند و می‌نوشاند.”

*****

۲۳۹-

چون تو بابی آن مدینۀ علم را
چون شعاعی آفتاب حلم را

باز باش ای باب بر جویای باب
تا رسد از تو قشور اندر لباب

اشاره است بدین حدیث:

انا مدینة العلم و على بابها فمن ارادالعلم فلیأت الباب.[۶]

“پیامبر (ص) فرمود: من شهر عِلمم و علی درِ آن است. پس کسی که خواهان علم است، باید از درِ آن وارد شود.”

*****

۲۴۰-

امت وحدی یکی و صد هزار
بازگو ای بنده بازت را شکار

مأخوذ است از این حدیث:

یبعث زیدبن عمروبن نفیل امة وحده.[۷]

“زیدبن عمروبن نفیل، به تنهایی در چهرۀ یک امّت، مبعوث می‌شود.”

——

[۱]  جامع صغیر، ج ۲، ص ۱۴، کنوزالحقائق،ص ۶۳٫

[۲]  فتوحات مکیه، ج ۲، ص ۵۹۳٫

[۳]  دلائل النبوة، چاپ حیدرآباد، ص ۲۱۲٫

[۴]  احیاء العلوم، ج ۲، ص ۱۲۴٫

[۵]  بخاری، ج ۴، ص ۱۱۸، مسلم، ج ۳، ص ۱۳۳-۱۳۴ بوجوه متعدّد ۔ مسنداحمد، ج ۲، ص۲۱، ۲۳، ۱۰۲، ۲۳۱، ۲۳۷، ۲۴۴، ۲۵۳، ۲۵۷، ۳۱۵، شرح تعرّف، ج ۱، ص ۳۰، جامع صغیر، ج ۱، ص ۱۱۵٫

[۶]  جامع صغیر، ج ۱، ص ۱۰۷، کنوزالحقائق، ص ۳۸ با حذف ذیل خبر.

[۷]  احیاء علوم، ج ۱ ص ۲۰۸٫

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *