مثنوی مولانا – دفتر اوّل – بخش ۱۴۸ – آمدنِ مِهْمان پیشِ یوسُف عَلَیْهِ‌السَّلام و تَقاضا کردنِ یوسُف عَلَیْهِ‌السَّلام ازو تُحْفه و اَرْمَغان

 

۳۱۷۰ آمد از آفاقْ یارِ مِهْربان یوسُفِ صِدّیق را شُد میهمان
۳۱۷۱ کاشْنا بودند وَقتِ کودکی بر وِساده‌یْ آشنایی مُتَّکی
۳۱۷۲ یاد دادش جورِ اِخْوان و حَسَد گفت کان زنجیر بود و ما اَسَد
۳۱۷۳ عارْ نَبْوَد شیر را از سِلْسِله نیست ما را از قَضایِ حَقْ گِله
۳۱۷۴ شیر را بر گَردن اَرْ زنجیر بود بر همه زَنجیرسازانْ میر بود
۳۱۷۵ گفت چون بودی زِ زندان و زِ چاه؟ گفت هَمچون در مُحاق و کاسْتْ ماه
۳۱۷۶ در مُحاقْ اَرْ ماهِ نو گردد دوتا نی در آخِر بَدْر گردد بر سَما؟
۳۱۷۷ گَرچه دُردانه به هاوَن کوفْتند نورِ چَشم و دل شُد و بینَد بُلند
۳۱۷۸ گندمی را زیرِ خاک انداختند پَسْ زِ خاکَش خوشه‌ها بَر ساختند
۳۱۷۹ بارِ دیگر کوفْتَنْدَش زآسیا قیمَتَش اَفْزود و نان شُد جانْ‌فَزا
۳۱۸۰ بازْ نان را زیرِ دَندان کوفْتند گشت عقل و جان و فَهْمِ هوشْمَند
۳۱۸۱ باز آن جانْ چون که مَحْوِ عشق گشت یُعْجِبُ الزُّرّاع آمد بَعدِ کَشت
۳۱۸۲ این سُخَن پایان ندارد، بازگَرد تا که با یوسُف چه گفت آن نیکْ مَرد
۳۱۸۳ بَعدِ قِصّه گُفتَنَش گفت ای فُلان هین چه آوردی تو ما را اَرْمَغان؟
۳۱۸۴ بر دَرِ یارانْ تَهی‌دَست آمدن همچو بی‌گندم سویِ طاحون شُدن
۳۱۸۵ حَقْ تَعالی خَلْق را گوید به حَشْر اَرْمَغان کو از برایِ روزِ نَشْر؟
۳۱۸۶ جِئْتُمونا وَ فُرادی بی‌نَوا هم بِدان سان که خَلَقْناکُم کَذا
۳۱۸۷ هین چه آوردید دست‌آویز را؟ اَرْمَغانی روزِ رَستاخیز را؟
۳۱۸۸ یا امیدِ بازگَشتَنْتان نبود؟ وَعدهٔ امروزْ باطِلْتان نِمود؟
۳۱۸۹ مُنْکِری مِهْمانی‌اَش را از خَری پَس زِ مَطْبَخْ خاک و خاکِستَر بَری
۳۱۹۰ وَر نه‌یی مُنْکِر، چُنین دستِ تَهی در دَرِ آن دوست چون پا می‌نَهی؟
۳۱۹۱ اندکی صَرفه بِکُن از خواب و خَور اَرْمَغان بَهرِ مُلاقاتَش بِبَر
۳۱۹۲ شو قَلیلُ النَّوْمِ مِمّا یَهْجَعون باش در اَسْحارْ از یَسْتَغْفِرون
۳۱۹۳ اندکی جُنْبِش بِکُن هَمچون جَنین تا بِبَخشَنْدَت حَواسِ نورْبین
۳۱۹۴ وَزْ جهانِ چون رَحِمْ بیرون رَوی از زمین در عَرصهٔ واسِعْ شَوی
۳۱۹۵ آن که اَرْضُ اللّهِ واسِعْ گفته‌اند عَرصه‌یی دان کانْبیا در رفته‌اند
۳۱۹۶ دل نگردد تَنگْ زان عَرصه‌یْ فَراخ نَخْلِ تَر آن‌جا نگردد خُشکْ شاخ
۳۱۹۷ حامِلی تو مَر حواسَت را کُنون کُنْد و مانْده می‌شویّ و سَرنِگون
۳۱۹۸ چون که مَحْمولی نه حامِلْ وَقتِ خواب مانْدگی رَفت و شُدی بی‌رنج و تاب
۳۱۹۹ چاشْنی‌یی دانْ تو حالِ خواب را پیشِ مَحْمولیِّ حالِ اَوْلیا
۳۲۰۰ اَوْلیا اَصْحابِ کَهْف‌اَند ای عَنود در قیام و در تَقَلُّب هُمْ رُقود
۳۲۰۱ می‌کَشَدْشان بی‌تَکَلُّف در فِعال بی‌خَبَر ذاتَ الْیَمینْ ذاتَ الشِّمال
۳۲۰۲ چیست آن ذاتَ الْیَمین؟ فِعْلِ حَسَن چیست آن ذاتَ الشِّمال؟ اَشْغالِ تَن
۳۲۰۳ می‌رَوَد این هر دو کار از اَنْبیا بی‌خَبَر زین هر دو ایشانْ چون صَدا
۳۲۰۴ گَر صَدایَت بِشْنَوانَد خیر و شَر ذاتِ کُهْ باشد زِ هر دو بی‌خَبَر

#دکلمه_مثنوی

1 پاسخ

تعقیب

  1. […]  حواشی استاد فروزانفر: این حکایت را مولانا در مثنوی ( دفتر اوّل بخش  ۱۴۸و ۱۴۹) به نظم آورده است و عوفی در باب شانزدهم از قسم اوّل شبیه […]

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *