مولوی‌نامه – جلد اول – فصل چهارم: علم‌آموزی و هنراندوزی در نظر مولوی

باید دانست که انتقاد و نکوهش مولوی از عقل بحثی و علوم و فنون ظاهری به سبب همان حالت خشکی و جمود و خودخواهی و خودپسندی و کبرفروشی و محدودیت فکر است که اغلب بر مشتغلین آن علوم دست می‌دهد؛ وگرنه مولوی هرگز با اصل علم و دانش و تحصیل علوم و فنون درسی نه تنها مخالف نیست؛ که آن را نیز در حد خود می‌ستاید و بر همگان فریضه می‌شمارد؛ خود او نیز در این راه رنج‌ها کشیده و مبلغی عظیم از سرمایۀ عمر را در این معامله خرج کرده بود؛ اما می‌گفت که اکتساب و فراگرفتن این دانش‌ها وقتی مفید و سرمایۀ کمال انسانی است که به خورد روح رفته، و مقدمۀ تهذیب نفس و موجب قوّت و صفای قلب شده باشد؛ نه دستاویز مفاخرت و تکبر، و دست موزۀ کسب جاه و مال دنیوی و تهیه و تأمین شهوات جسمانی که معمولاً طایفۀ طلاب آن علوم و مدرسه دیده‌ها بدان مبتلا می‌شوند.

مولوی می‌گفت که رنج و زحمت تحصیل علوم را برای همان مقصد اعلی که وصول به مقام سعادت و کمال نفسانی است باید بر خود هموار کرد؛ و این‌بار را به خاطر مقدمۀ سبک‌بار شدن باید کشید، نه برای گران‌سنگی و سبک‌ساری. جان مطلب مولوی همان است که در مباحث پیش هم شنیدید.

عِلم‌های اهل دل حَمالَشان/ علم‌های اهل تَن اَحمالَشان

علم چون بر دل زند، یاری شود/ علم چون بر تن زند، باری شود

لیک چون این بار را نیکو کَشی/ بار بَر گیرند و بخشندت خوشی

مولوی علم‌آموزی و هنراندوزی را در همه حال ستوده، و در تعریف همین دانش‌ها و هنرهای آموختنی گفته است:

خاتَم مُلک سلیمان است عِلم/ جمله عالَم صورت و جان است عِلم

آدمی را زین هنر، بیچاره گشت/ خَلق دریاها و خَلق کوه و دشت

زو پَری و دیو ساحل‌ها گرفت/ هریکی در جای پنهان جا گرفت

یعنی انسان به نیروی علم و هنر تمدن بشری را بوجود آورد؛ و خلق دریاها و کوه‌ها و دشت‌ها و بیابان‌ها را مسخر و زبون قدرت و ارادۀ خود ساخت؛ و هم از برکت همین علم و هنر بود که اصناف خلایق هرکدام برحسب قابلیت و استحقاق در محل خود قرار گرفتند؛ و دیو و پری هم از انظار مردمان پنهان گشتند.

علم دریایی است بی‌حدّ و کِنار/ طالب عِلم است غَواص بِحار

گر هزاران سال باشد عُمر او/ می‌نگردد سیر او از جُست‌وجو

مولوی می‌گوید آدم خاکی به تشریف همان علم آموختنی «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کلَّها سورۀ بقره ج ۱ آیه ۳۸» خلعت خلّت و کرامت پوشید و مسجود ملائکه گردید؛ و ابلیس به سبب جهل از درگاه الهی رانده شد؛ با این‌که سالیان دراز زهد ورزیده و عبادت حق‌تعالی کرده بود!

آدم خاکی ز حق آموخت عِلم/ تا به هفتم آسمان اَفروخت علم

نام و ناموس مَلَک را درشکست/ کوری آن کس که با حق در شک است

زاهد چندین هزاران‌ساله[۱] را/ پوزبندی ساخت آن گوساله را

تا نتاند[۲] شیر علم دین کشید/ تا نگردد گرد آن قَصر مَشید

علم‌های اهل حِس شد پوزبند/ تا نگیرد شیر ز آن علم بُلند

مقصود از «علم بلند» علم لدنی موهوبی است که معلمش حق‌تعالی باشد بی‌واسطۀ درس و کتاب؛ یعنی دانش‌های اهل حس پوزبند ایشان است، تا شیر از پستان غیب ننوشند و از معارف حقۀ الهی محروم و بی‌نصیب بمانند.

خویش را صافی کُن از اوصاف خود/ تا ببینی ذات پاک صاف خود

بینی اندر دل علوم اَنبیا/ بی‌کتاب و بی‌مُعید و اوستا

***

ناگفته نگذارم که حالت غرور و خودپسندی که بدان اشاره رفت، اختصاص به دانش‌آموزان مدرسه ندارد؛ بلکه عارض سالکان خانقاه و مدعیان عرفان و تصوف نیز می‌شود، که احیاناً در اثر کوچک‌ترین الهام شیطانی که آن را «استدراج» می‌گوییم، چندان عجب و خودبینی برایشان چیره می‌شود که خود را گل سرسبد خلقت، و علت غائی آفرینش می‌پندارند!

اتفاقاَ بیماری این احوال در طایفۀ دوم که دم از علوم باطن و صفای روح و زهد و وارستگی می‌زنند، بسیار سخت‌تر و مزمن‌تر، و علاجش مشکل‌تر و صعب‌تر از طایفۀ اول است؛ چرا که عضو آفت‌رسیدۀ علیل، هر قدر شریف‌تر و لطیف‌تر باشد، مرضش معضل‌تر و دردناک‌تر، و درمانش دشوارترست!

و گاه باشد که دعوی علم و امامت را با لاف عرفان و کرامت جمع کرده؛ و از آمیختن عادت مغالبۀ بحث و فضیلت‌نمایی ملائی، با خوی کبر و نخوت مرشدی، معجونی بس بی‌خاصیت و ناسازگار ساخته باشند که نه به کار شریعت آید، و نه دردی از طریقت دوا کند؛ و به اجماع مرکب مطرود و مردود هر دو فریق باشد!

حرف درویشان و نکته‌ی عارفان/ بسته‌اند این بی‌حَیایان بر زبان

***

حرف درویشان بدُزدد مَرد دون/ تا بخواند بر سَلیمی ز آن فُسون

کار مردان روشنی و گرمی است/ کار دونان حیله و بی‌شَرمی است

شیر پَشمین از برای که کنند/ بو مُسَیلِم را لقب احمد کنند

آن شراب حق، خِتامش مُشک ناب[۳]/ باده را خَتمَش بود گَند و عذاب

[۱]  ششصد هزاران: خ – مقصود «ابلیس» است.

[۲]  تا نداند: نیکلسون.

[۳]  تلمیح است، اشاره به آیۀ شریفه «یسْقَوْنَ مِنْ رَحِیقٍ مَخْتُومٍ خِتامُهُ مِسْک وَ فِی ذلِک فَلْیتَنافَسِ الْمُتَنافِسُونَ سورۀ مطففین ج ۳۰».

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *