مثنوی مولانا – دفتر اوّل – بخش ۱۴۳ – اِمْتِحان کردنِ شیرْ گرگ را و گفتن که پیش آی ای گُرگ بَخْش کُن صَیْدها را میانِ ما
۳۰۵۵ | گفت شیر ای گُرگ این را بَخشْ کُن | مَعْدِلَت را نو کُن ای گُرگِ کُهُن | |
۳۰۵۶ | نایبِ من باش در قِسْمَتگَری | تا پَدید آید که تو چه گوهری | |
۳۰۵۷ | گفت ای شَهْ گاوِ وحشی بَخشِ توست | آن بزرگ و تو بزرگ و زَفْت و چُست | |
۳۰۵۸ | بُز مرا، که بُز میانهست و وَسَط | روبَها خرگوش بِسْتان بیغَلَط | |
۳۰۵۹ | شیر گفت ای گُرگ چون گفتی؟ بِگو | چون که من باشم، تو گویی ما و تو؟ | |
۳۰۶۰ | گُرگ خود چه سگ بُوَد کو خویش دید | پیشِ چون من شیرِ بیمِثْل و نَدید؟ | |
۳۰۶۱ | گفت پیش آ، ای خَری کو خود خَرید | پیشش آمد، پَنجه زد او را دَرید | |
۳۰۶۲ | چون نَدیدَش مَغز و تَدبیرِ رَشید | در سیاسَت پوستَش از سَر کَشید | |
۳۰۶۳ | گفت چون دیدِ مَنَت زِ خود نَبُرد | این چُنین جان را بِبایَد زارْ مُرد | |
۳۰۶۴ | چون نبودی فانی اَنْدر پیشِ من | فَضْل آمد مَر تو را گَردن زدن | |
۳۰۶۵ | کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ جُز وَجْهِ او | چون نهیی در وَجْهِ او، هستی مَجو | |
۳۰۶۶ | هرکِه اَنْدر وَجْهِ ما باشد فَنا | کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ نَبْوَد جَزا | |
۳۰۶۷ | زان که در اِلّاست او از لا گُذشت | هرکِه در اِلّاست، او فانی نگشت | |
۳۰۶۸ | هرکِه بر دَر او من و ما میزَنَد | رَدِّ باب است او و بر لا میتَنَد |
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!