غزل ۱۵۰۸ مولانا

 

۱ سَفر کردم به هر شهری دَویدم به لُطف و حُسنِ تو کَس را ندیدم
۲ ز هِجران و غَریبی بازگشتم دِگَرباره بدین دولَت رَسیدم
۳ زِ باغِ رویِ تو تا دور گشتم نه گُل دیدم نه یک میوه بِچیدم
۴ به بَدبختی چو دور افتادم از تو زِ هر بَدبَختْ صد زَحْمَت کَشیدم
۵ چه گویم؟ مُرده بودم‌‌ بی‌تو مُطْلَق خدا از نو دِگَربار آفریدم
۶ عَجَب گویی مَنَم رویِ تو دیده؟ مَنَم گویی که آوازَت شنیدم؟
۷ بِهِل تا دست و پایَت را بِبوسَم بِدِه عیدانه کاِمْروز است عیدم
۸ تو را ای یوسُفِ مصر اَرْمغانی چُنین آیینه روشن خَریدم

#sonnet_translation
#John_Arberry
Rumi quotes, Rumi sonnet, Rumi words, Rumi Poetry

۱- I made a journey, I ran to every city, no man I saw with your grace and beauty.
۲- I returned from banishment and exile, once more I attained this felicity.
۳- Since I became far from the garden of your countenance, I saw no rose, I plucked not one fruit.
۴- Since by bad luck I fell far from you, I have endured trouble from every unlucky one.
۵- What shall I say? I was utterly dead without you; God has created me anew once more.
۶- Amazing! Would you say that I have beheld your face? Would you say that I have heard your voice?
۷- Suffer me to kiss your hand and foot; give festively, for today is festival
۸- Joseph of Egypt, I have brought you as a present such a bright mirror.
0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *